💀Part6💀

126 25 26
                                    

پارت قبل کم بود برای همین به جبرانش پارت طولانی تری آپ کردم...
امیدوارم دوسش داشته باشید✨️

POV[Yoongi]

_بله آقای کارتر متاسفم، من واقعا معذرت میخوام. قول میدم دوباره همچین چیزی تکرار نشه. ممنون، واقعا ممنونم.

بالاخره تونستم اون پیرمرد غرغرو رو راضی کنم یه امروز رو بهم اجازه بده سر کار نرم. قانع کردنش واقعا سخت بود، البته نه به سختی هوسوک. میتونستم برم سرکار، حالم خوب بود و دیگه لرزشی تو بدنم حس نمیکردم. اما یه مانع به بزرگی جانگ هوسوک مقابلم بود و هیچ جوره نتونستم از پسش بربیام. اصرار و اجبار که امروز حق ندارم جایی برم.
گوشی رو قطع کردم و به هوسوک که سرش تو گوشیش بود نگاه کردم. هنوز تو درمانگاه بودیم. من رو تخت دراز کشیده بودم و هوسوک رو صندلی کنار تخت نشسته بود. بدون اینکه صدایی از خودم تولید کنم، محو صورتش شدم. جذاب بود. از استایلش خوشم میومد. شاید اگه نمیشناختمش فکر میکردم از این پسرای خشن و دردسرسازه. از دور که همچین شخصیتی رو از خودش نشون میداد. اما برعکس واقعا مهربون و دوست داشتنی بود. وقتی می‌خندید زیباترین فرد روی زمین میشد. خنده اش دنیای ترسناک و تاریک من رو روشن میکرد. حضورش باعث میشد از چیزی نترسم. هیچ کس تا به الان نه مراقبم بود نه نگرانم شده بود، هوسوک تمام اولین های منه. همون شخصی که تو زندگیم کمبود داشتم.
اما تا کی قرار بود کنارم باشه؟ نمیدونم.
نمیدونم کِی قراره ترکم کنه، کِی قراره ازم خسته بشه و من رو یه نفرین شده بدونه، اما تا اون زمان میخوام قدر تمام ثانیه هایی که کنارمه رو با ارزش بدونم و از تمومشون لذت برم.
با دستی که جلوی صورتم تکون می‌خورد به خودم اومد. به هوسوکی نگاه کردم که نگران نگاهم می‌کرد.

_خوبی؟ یه ساعته دارم صدات میزنم. چیشد؟ قبول نکرد؟ اگه نه بگو خودم میرم باهاش حرف میزنم.

بابت این همه خوب بودنش تو دلم ذوق کردم. لبخندی زدم و گفتم:

_خوبم نگران نباش. آره قبول کرد‌. مشکلی نیست.

_پس چرا تو خودتی؟

_چیزی نیست، فقط یه لحظه غرق افکارم شدم.

_میتونم بپرسم چه افکاری؟

_مهم نیست. اهمیتی نداره چون هیچ وقت درست نبودن و نظم نداشتن.

_آدما وقتی میگن مهم نیست دقیقا برعکسشه، مهمه، شاید کم ولی هست، میدونم الانم به چیزایی فکر میکردی که برات مهمه ولی اگه نمیخوای بهم بگی اون بحثش جداست.

نامطمئن بهش نگاه کردم. فهمیدم که یه کم ناراحت شد. نباید ناراحتش میکردم که بعدش ترکم کنه.

_اگه....اگه الان نتونم...بعدا چی؟

دیدم که چهره اش تو هم رفت.

_یعنی چی؟ متوجه نمیشم.

_بعدا...بعدا به حرفام گوش میدی؟ بعدا که تونستم و جرات کردم حرفامو بهت بزنم. اون موقع گوش میدی؟

▪︎~خانه ای برای اجاره~▪︎Where stories live. Discover now