💀part1💀

407 54 22
                                        

برای ادامه تحصیل به این کشور سفر کرده بود. چندسال سخت درس خونده بود تا بتونه برای این جا بورسیه بگیره.
مقداری از پس اندازی که داشت رو صرف اجاره یه خونه کرد خیلی هم بزرگ نبود اما خب برای اون که تنهایی زندگی می‌کرد کافی بود.
صاحب خونه، خانم پیری بود که طبقه پایین همون خونه زندگی می‌کرد. خونه جمع و جوری بود.
صدای در اون رو به خودش آورد. به سمت در قدم برداشت و آهسته در رو باز کرد.

_خانم جوهانسون شما هستید؟

چهره اون پیرزن کمی ترسناک به نظر می‌رسید. خلق و خوی سرد و ترسناکی داشت. یونگی خیلی ازش خوشش نمیومد، اما خب این جا نزدیک ترین خونه به دانشگاه و کار پاره وقتش بود. پس تقریبا میشه گفت چاره ای برای اجاره کردنش نداشت.

_مرد جوان، همه چیز مرتبه؟ چیزی احتیاج نداری؟

آهان اینم بهتر بود اضافه کنه، با این که ترسناک بود ولی مهربون بود و همیشه جویای احوال یونگی میشد.

_نه ممنون خانم. کمی دیگه باید راه بیفتم برم دانشگاه.

_خیل خب، شب تا دیروقت بیرون نمون، این محله ها خطرناکن. قطعا برای یه آسیایی اونم پسر به زیبایی تو خطرناکه‌.

یونگی همیشه از این که اون پیرزن اون رو زیبا خطاب می‌کرد متعجب بود. اما خب حرفی نمیزد و ازش رد میشد.

_ممنون خانم جوهانسون از اینکه نگرانم هستید. چشم سعی میکنم زودتر برگردم.

بعد از اینکه صبحانه اش رو خورد کیف و کتش رو برداشت و از خونه خارج شد. تا ایستگاه اتوبوس قدم زد، منتظر اتوبوس روی صندلی های ایستگاه نشست. کتابش رو بیرون آورد و شروع کرد به مطالعه کردن.
دقیقه ای نه چندان کوتاه، حضور شخصی رو کنارش حس کرد.
_هی پسر، تو مین یونگی هستی درسته؟

با شنیدن اینکه اون فرد کره ای حرف میزنه و از قضا حتی اسمش رو هم میدونه با بهت و تعجب سرش رو از تو کتاب بلند کرد و خیره شده به اون پسر که اون هم آسیایی تبار بود.

اون پسر با لبخند زیبایی بهش خیره بود.
یونگی هم کره ای ازش سوال کرد.

_من شما رو میشناسم؟

_تو نه ولی من آره، دیروز روز اولی بود که دیدمت، از اینکه هم وطنم رو اینجا دیدم ذوق کردم و مثل استاکرا دنبالت کردم و اسمت رو فهمیدم، ولی نمیدونستم اینجا زندگی میکنی؟ اسم من هوسوکه، جانگ هوسوک. میای باهم دوست شیم.

یونگی از اینکه اون پسر مثل بچه های دبستانی خودش رو معرفی کرده و خواستار دوستی باهاشه، خنده لثه ای کرد.

هوسوک محو اون خنده بود.

_خنده ات خوشگله.

زیر لب طوری که اون پسر نشنوه زمزمه کرد.

▪︎~خانه ای برای اجاره~▪︎Where stories live. Discover now