💀Part13💀

121 22 146
                                    

POV[TAEHYUNG]

_از زمانی که اون موجود به یونگی چسبیده نمیتونم نزدیکش بشم. من میخواستم از اون خونه و اون شیطان دورش کنم ولی...ولی گیر یکی بدترش افتاد.

نگاهی به صورت بی رنگ و سفیدش که مثل من بود کردم و پرسیدم.

_اس...اسمش چیه؟! تو میدونی؟

چشمای لرزونش روی صورتم زوم شد.

_یه اسم نحس و نفرین شده...ولی جرأت به زبون آوردنش رو ندارم...ولی...ولی میتونم بهت نشون بدم.

دیدم که روی دیوار حروف هایی به ترتیب نوشته می‌شه و کنارهم قرار میگیره.
S...a...t...a...n...a.

زیر لب زمزمه وار حروف رو خوندم.

"ساتانا"؟!

_ریشه اش از کلمه شیطان میاد...اون یه زن منحوس و نفرت انگیزه.

_وقتی روح فردی رو اسیر کنه، چه اتفاقی می افته؟

_اون میتونه هر کسی رو که بخواد تسخیر کنه اما راحت تر میتونه کسایی که طرد شده ان رو مغلوب خودش کنه و اگه کسی مانعش بشه، مهم نیست کی باشه، از سر راه برش میداره.

_حا...حالا باید چیکار کنم؟

_کسی جرات نزدیک شدن به اون رو نداره...هر کدوم از ما حتی تو دو قدمیش باشیم راحت روحمون رو اسیر میکنه...باید براش طعمه پیدا کنی. یکی که تسخیرش کنه و اون وقت هردو رو علیه هم کنی.

_ولی یونگی آسیب میبینه.

_چه بخوای چه نخوای یونگی تو این ماجرا آسیب میبینه ولی با این کار احتمال زنده موندنش بیشتره تهیونگ.

_ویلیام، بهم کمک میکنی؟

لبخندی روی صورتش نشست.

_یه فکری دارم.

_________________

POV[YOONGI]

در حالی که هوسوک دستم رو تو دستش قفل کرده بود، پابه‌پای هم از در ورودی دانشگاه گذشتیم.
من باید میرفتم سمت دانشکده خودم و هوسوک هم سمت دانشکده خودش.

_یونگی...مطمئنی مشکلی پیش نمیاد؟! میخوای باهات بیام؟

لبخندی بابت نگرانیش که باعث می‌شد ذوق کنم زدم. سمت چهره جذاب و مهربونش برگشتم تا جوابش رو بدم که با نگاه خیره اش روی خودم ایستادم. یه طور خاصی تماشام میکرد، هیچ وقت همچین نگاهی روی خودم ندیده بودم، یعنی کسی تا حالا اینطوری بهم زل نزده بود. توصیفش برای منی که نوع نگاهش رو نمی‌شناختم سخت بود.

_چی شده؟! چیزی روی صورتمه؟

سرم رو به دو طرف تکون دادم.

_چشمات...یه برق خاصی داره...تا حالا هیچ کس اینطوری بهم خیره نشده بود.

▪︎~خانه ای برای اجاره~▪︎Where stories live. Discover now