*نام داستان: کیوتِ من
*ژانر: فلاف، رومنس*♡*
درحالی که داشت قاصدکها رو با چینش منظمی داخل دستش جا میداد، مراقب بود باد بهشون برخورد نکنه.
روی زمین نشست و توجهی به خاکی شدن شلوارِ روشنش نکرد.با لبخند درحالی که دستهگل قاصدکیش رو تماشا میکرد، با ساقهی بلند یکی از قاصدکها گره محکمی به دورش پیچید و ذوق زده نگاهِ عسلی رنگش رو بهشون دوخت.
از اون طرف جونگکوک، داشت ذرتهایی که بهزور پسر بزرگتر با خودشون آورده بودن رو کباب میکرد و با لبخند شاهد خندههای بچگانه امگاش بود.
ذرتهایی که کمکم آماده شده بودن رو کمی چرخوند و بعد از چند دقیقه اونها رو داخل ظرفی گذاشت و به سمت پسر رفت.
پشت سرش ایستاد و وقتی سرش رو گرم کارش دید، با شیطنت خم شد و کنار گوشش زمزمه کرد:
- چه مارمولک بزرگی که میخواد تهیونگی رو بخوره. واو!در لحظه با شنیدن جیغ پسر، قهقهی بلندی زد و با دیدن چشمهای ترسیده و شوکه پسر خندهاش بیشتر شد
-جونگکوک، میکشمت عوضی!آلفای کوچکتر درحالی که با شیطنت میخندید پا به فرار گذاشت و وقتی دید تهیونگ دنبالش کرده یهو به سمتش برگشت و ایستاد و باعث شد تهیونگ با سرعت داخل بغلش بیافته و تعادلش رو از دست بده.
با شنیدن فریاد شوکهی پسر بازوهاش رو دور کمرش پیچید و با لبخند بزرگی که پهنای صورتش رو رنگی کرده بود به چهره غضبناک و حرصی امگای مو فرفریش نگاه کرد.
جونگکوک از حواس پرتی پسر استفاده کرد و گاز نرمی از لپهای سرخ شدهاش گرفت و داد پسر رو دراورد.
- نکن مرتیکه عوضی! برو کنار ببینم... گلهای قشنگم رو له کرد-تهیونگ با دیدن سرهای برهنه قاصدکهاش که گویا در مسیر دوییدنش به آسمون عروج کرده بودن با بهت به دسته گل زشتشدهاش خیره شد.
- وای نه...با بغض نالید و مشت محکمی به بازوی جونگکوکی که داشت میخندید کوبید.
- همش تقصیر توئه! قاصدکهام...جونگکوک با شنیدن فینفین پسر، درحالی که داشت با خنده بازوش رو میمالید به سمتش رفت و گونهاش رو بوسید.
تهیونگ در حالی که به شدت حرصی شده بود، خودش رو از حصار بازوهای مرد درآورد و با قدمهایی که مثل پسربچههای ده ساله روی زمین میکوبید، رفت و کنار چادرشون نشست.
در حالی که اخم کرده بود با دیدن ذرتهایی که بهش چشمک میزدن چشماش برق زد؛ با خوشحالی به سمتشون خیز برداشت اما ثانیهای نکشید که یهو اونها رو با فاصله زیادی از خودش دید و با تعجب به جونگکوکی که داشت با نیشخند از اون طرف ظرف رو به سمت خودش میکشید، نگاه کرد.
YOU ARE READING
✽.✾𝑶𝒏𝒆𝒔𝒉𝒐𝒕 _𝑽𝒌.𝑲𝒗.✽
Romance࿐ توی این بوک، هرچی سناریو، وانشات و ایمجین از کاپل قشنگمون" تهکوک" نوشتم رو قراره براتون بذارم، آرمی :)🌼✨️ امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید و تا آخرش باهام همراه باشین~🥂 ✤ در تمامی ژانر و سبکها، وانشات خواهیم داشت. ✤ هم کاپل "کوکوی" و هم "ویکوک" ر...