༺Exciting change༻Vers

938 51 13
                                    

*نام داستان: تغییر هیجان‌انگیز
*ژانر: رومنس، کمی اسمات
*کاپل: ورس(ویکوک)

~♡~

_ خوب بخورید و استراحت کنید، مراقب خودتون باشید. دوستون دارم آرمی.

با قطع کردن لایو، نفس عمیقی کشید و تن برهنه‌اش رو روی تخت ولو کرد.

لبخندی از حس سرمای ملحفه‌ها زد و پتو رو تا زیر شکمش پایین کشید.
باد خنکی که بهش برخورد می‌کرد، باعث مورمور شدنش می‌شد، ولی بدون اهمیت چشم‌هاش رو بسته نگه داشت و به فکر فرو رفت.

فردا روز مهمی برای جونگ‌کوک بود. روزی که برای اولین بار نگاه و حرف‌های تهیونگ، بالاخره باهم مطابقت پیدا کردن و پسر بزرگ‌تر اولین نفر برای اعتراف پا به میدون گذاشت.

جونگ‌کوک زمانی که تنها ۱۹ سالش بود، متوجه‌ی نگاه‌های خاص هیونگش و شور و محبت و حمایت‌هایی که از طرفش دریافت می‌کرد، شده بود و همین روز به روز کنجکاوش می‌کرد، تا اینکه روزی به خودش اومد و دید هیونگش تنها کسی نیست که دقیقه‌ها بدون وقفه بهش زل می‌زنه و لبخندی نثارش می‌کنه.

اون زمان با شخصیت به شدت خجالتی‌ که داشت، جرعت ابراز علاقه‌ رو در خودش نمی‌دید و همین باعث می‌شد فکر کنه، "شاید به عنوان برادر کوچک‌ترش بهم محبت می‌کنه و دوسم داره؟" و همین افکار ضد و نقیض، باعث شده بودن جونگ‌کوک یک سال پا پس بکشه و از این نگاه‌ها و رفتارهای گیج‌کننده دوری کنه.

رشته‌ی افکارش با شنیدن صدای قدم‌هایی که نزدیکش می‌شدن، پاره شد و چشم‌هاش رو باز کرد.
_ آقا خرگوشه تو فکری؟

جونگ‌کوک خنده‌ی کوتاهی کرد و با نشستن مرد روی تخت، دستش رو کشید و با دراز کشیدنش، بغلش کرد.
_ آره تو فکر اینم که الان این ببر برهنه رو چه‌جوری گازش بگیرم تا دردش نیاد.

تهیونگ خندید و بدون توجه به حوله‌ای که دور کمرش شل شده بود، چرخید و با تکیه دادن سرش به آرنجش، به چهره‌ی خسته‌ی مرد نگاه کرد.
_ مگه خرگوشا زورشون به ببرا می‌رسه؟

جونگ‌کوک از پایین به چهره‌ی زیبا و جذاب هیونگش نگاه کرد و لبخندی به لب نشوند.
_ اگه اون خرگوش من باشم، شک نکن که می‌رسه!

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و درحالی که به آرومی طره‌ای از موهای مشکی پسر رو به عقب هل می‌داد، لب زد.
_ واقعاً گازم می‌گیری؟ منم چنگت می‌زنما.

جونگ‌کوک با حالت دراماتیکی دستش رو روی قلبش گذاشت و لبش رو گاز گرفت.

_ آه هیونگ تو فقط چنگ بزن، خصوصاً پشت کمرم رو.
تهیونگ دادی از خجالت کشید و مشت نسبتاً محکمی به بازوش کوبید که باعث خنده‌ی بلند پسر کوچک‌تر شد.

_ خیلی گستاخی! نباید این-

حرفش با حرکت پسر توی دهنش ماسید و متعجب از حالتی که قرار گرفته بودن، پلک کندی زد.

✽.✾𝑶𝒏𝒆𝒔𝒉𝒐𝒕 _𝑽𝒌.𝑲𝒗.✽Where stories live. Discover now