༺Do you want me daddy?༻

160 18 3
                                    

- بعداز اینکه امتحانتون رو کامل نوشتید، برگه‌ها رو تحویل آقای یانگ بدید. خسته نباشید.

پرفسور کیم قبل‌از خارج‌شدن از کلاس، نگاهش رو به پسرِ ساکت و سربه‌زیری انداخت که مشغول نوشتن معادلاتش بود و با صدایی رسا گفت:

- و تو جئون! بعداز امتحانت به دفترم میای تا به کارهای اخیرت رسیدگی کنم!

جونگ‌کوک با حرص آهی کشید؛ سپس سلقمه‌ی دردناکی به یونگی‌‌ زد که درحال خندیدن بهش بود و بعد چشم‌غره‌ای رفت:

- خفه شو!
- من خفه شم یا توی احمقی که دانشگاه رو با کلاب اشتباه گرفتی؟ آخه دیوانه اینجا...
- ساکت! مین یونگی اگه حرف بزنی، برگه‌ات خط می‌خوره!

یونگی بعداز اینکه از زیر میز، انگشت فاکش رو به مراقب نشون داد، نگاهش رو ازش گرفت و سؤال‌هایی که هیچی ازشون سر درنمی‌آورد رو سرسری جواب داد و به‌نوبه‌ای برگه‌ رو خط‌خطی کرد...

جونگ‌کوک بعداز تحویل‌دادن برگه‌اش، از رفیقِ بتاش خداحافظی کرد و قدم‌های مستأصلش رو به‌سمت دفتری که صاحبش با حرصی نهفته چشم‌انتظارش بود، برداشت و پشت درش مکث کرد.
بعداز کوبیدن چند تقه به در، صدای دعوت مرد رو شنید و به‌محض داخل‌شدن به فضای شخصیِ پرفسور کیم، با حجم غلیظی از رایحه‌اش مواجه شد.

با تعجب سرفه‌ای کرد و زمانی که نگاهش به کراوات شل‌شده، دکمه‌های بازشده و وارفته‌ی پیرهن سفیدش افتاد، نیشخندی از روی بهت زد و در رو قفل کرد:

- آه... ددی حالش خوب نیست، هوم؟

قدم‌های آهسته و با طمانینه‌اش رو به‌طرف مردِ گرگرفته برداشت و خودش رو، روی پاهاش جا داد؛ سپس نگاهِ شیطونش رو به چشم‌های سرخ از شهوت و نیازمندش دوخت:

- فاک جونگ‌کوک... بهت... بهت نیاز دارم!

پسر کوچک‌تر هومی کشید و با گرفتن گره‌ی شل کراواتش، گردنش رو جلوتر کشید و بوسه‌ی خیس و سریعی روی لب‌هاش کاشت و در همون حالت خودش رو، روی پاهای مرد تکون داد.
تهیونگ با یک دست انتهای کمر و با دست دیگرش جیبِ پشت شلوار پسر رو چنگ زد و سعی داشت تا در بوسه همراهی‌اش کنه و تقریباً موفق بود.

جونگ‌کوک با ول‌کردن کروات تهیونگ، درحالی‌که اتصال نگاهِ خیره و شیطونش رو از تیله‌های سرخ‌شده و خمارِ مردش جدا نمی‌کرد، پایین پاش زانو زد و دست‌هاش رو به‌طرف زیپ و کمربندش برد. به‌محض باز‌کردنشون، با دیدن عجله‌ی تهیونگ برای پایین‌کشیدنِ باکسرش، خنده‌ای کرد و نگاهِ خیره و غرقِ خواستنش رو به عضوِ تحریک‌‌شده و بادکرده‌اش دوخت:

- ددی جونگ‌کوکش رو می‌خواد؟ آره؟ می‌خوای کوکی تا وقتی که توی دهنش کام می‌شی، برات بخوره؟

تهیونگ "فاک"ای زمزمه کرد و به‌محض حس‌کردنِ گرمای دهان پسر کوچک‌تر، لب‌هاش رو برای جلوگیری از ناله‌ی بلندش، محکم گزید و زخمشون کرد.

جونگ‌کوک عضو مرد رو تا جایی که توان داشت، تا آخر می‌بلعید و زبونِ سرکشش رو، به‌تندی روی نوکِ ملتهب و سرخ‌شده‌اش می‌کشید و به‌محض دیدنِ لرزش پاهاش از فرط لذت، غرق خرسندی و رضایت می‌شد.

تهیونگ با حس نزدیک‌بودنش، چنگی به موهای به‌هم‌ریخته‌ی پسرش زد و ناله‌ی آروم و گریزپایی از بین لب‌های به‌هم‌چفت‌شده‌اش، راه خروج رو به‌مقصد گوش‌های تیز و گرسنه‌ی جونگ‌کوک پیدا کرد و باعثِ نیشخند محسوسش شد.

جونگ‌کوک بعداز اینکه حسابی مرد بزرگ‌تر رو به نقطه‌ی اوج و دیوانگی رسوند، راضی از کارش کمی فاصله گرفت؛ ولی همچنان دست‌های شیطون و انگشت‌های بازیگوشش، طول عضو مرد رو قلقلک می‌دادن و بیش از پیش بی‌قرارش می‌کردن:

- چی از من می‌خوای ددی؟ از جونگ‌کوکت چی می‌خوای؟ بگو تا انجامش بده...

تهیونگ عصبی و آشفته از اینکه پسر کوچک‌تر داشت اون رو تشنه به لب ساحل می‌برد و برمی‌گردوند، شلوار و باکسرش رو تا روی مچ پاهاش پایین کشید؛ سپس جونگ‌کوکی رو که با خیرگیِ نگاهش بدتر باعث گرگرفتنِ بدنش می‌شد، کنار زد و به شکم روی میزِ کارش خوابید.

- دیگه... دیگه نمی‌تونم جو..جونگ‌کوک! نمـ..نمی‌خوای امگات رو به‌ فاک بدی؟

آلفای کوچک‌تر خرسند از چیزی که شنیده بود، با اشتیاق لب گزید و همون‌طور که نگاهِ گرسنه و غرقِ خواستنش رو به اسلیکِ ترشح‌شده از حفره‌ی نبض‌دارش دوخته بود، روی تنش خم شد و انگشت‌های مرطوبش رو اطراف سوراخِ منقبض و تشنه‌ی مرد کشید.

- با کمال میل ددی... با کمال میل!

_________༺༻_________

حال و احوال رکبعلی‌ها؟😔
ددی‌مون امگا شد؟ ای بابا...🙏🏽

~𝓜𝓸𝓸𝓷𝓼𝓪𝓷 𝓵𝓸𝓿𝓮𝓼 𝔂𝓸𝓾♡

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 28 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

✽.✾𝑶𝒏𝒆𝒔𝒉𝒐𝒕 _𝑽𝒌.𝑲𝒗.✽Where stories live. Discover now