༺Unxpected༻P3

508 48 8
                                    


صبح زودش با صدای غر زدن‌ و عصبانیت‌های جفتش آغاز شده بود و تهیونگ دیگه نمی‌دونست باید چه خاکی به سرش بریزه.

و الان درحالی بود که پسر کوچک‌تر با لپ‌های پر، به جفتِ وانیلیش که چطور با اخم و رایحه‌ی غلیظ شده، سریعاً صبحونه‌اش رو می‌خورد و گه‌گداری هم غر می‌زد، خیره بود.

_ آم... جونـ-

_ نه، تهیونگ! اصلاً هیچی نگو.

پسر آلفا لب برچید و گاز بزرگی به تست مرباییش زد و درحالی که دو چشمی به جفت عصبانیش زل زده بود، طبق عادتش تندتند می‌جویید و هنگام گرسنگی با سروصدا غذا می‌خورد.

_ این‌قدر هم بلند نجو!

تهیونگ نچی کرد و همون‌طور که چتری‌های نقره‌ایش رو کنار می‌زد؛ دست به سینه به امگای اخموی روبه‌روش، زل زد.

_ می‌شه بگی چرا سه روزه اخلاقت این‌قدر گو-

با چشم‌غره‌ای که نصیبش شد، بزاقش رو قورت داد و حرفش رو اصلاح کرد.

_ ا-اخلاقت بد شده... واقعاً چرا؟ اتفاقی افتاده عزیزم؟

جونگ‌کوک با اخم نچی کرد، سرش رو بالا انداخت و با پنکیک‌های مقابلش بازی کرد.

تهیونگ صندلیش رو عقب کشید و از جا برخاست؛ سمت پسر بزرگتر رفت و آهسته روی پاهاش نشست و یک دستش رو دور گردنش انداخت.

_ چرا کوکیِ من این چند روز بداخلاق شده؟ نکنه از دست من ناراحتی؟

جونگ‌کوک هوفی کشید و دست راستش رو دور کمر پسر حلقه کرد و درحالی که گوشه‌ی مرباییِ لبش رو پاک می‌کرد، داخل دهن خودش برد که این حرکت گونه‌های آلفای کوچک‌تر رو سرخ کرد.

_ بداخلاق نشدم، شیرینم. حس می‌کنم هیتم نزدیکه... امروز چندمه؟

تهیونک چنگی به موبایلش زد و با دیدن تاریخ، هینی کشید.

_ وای جونگی تو فردا هیت می‌شی! آیگو عزیزم پس بگو چرا ناراحت و عصبی بودی.

تهیونگ این‌ حرف‌ها رو با لب‌های جلو اومده و نازدار  می‌گفت و درحالی که لپ‌های پسر بزرگ‌تر رو می‌کشید، گونه‌هاش رو نوازش می‌کرد و بدون توجه به اخم‌ و تخم امگای اخمالو، پیشونیش رو بوسید و لبخند بزرگی زد.

_ برای امگای خوشگلم کیک درست کنم که بخوره؟

_ مثل باتم‌ها با من رفتار نکنا! منو شبیه اون موجوداتِ لوس و مامانی، می‌بینی؟

تهیونگ لب‌هاش رو داخل دهنش برد تا خنده‌اش رو بخوره که جونگ‌کوک رو از اینی که هست، بیشتر عصبی نکنه؛ چون می‌دونست پسر بزرگ‌تر وقتی عصبی بشه، ممکنه اون لحظه هر جمله‌ای رو ناخواسته به‌کار ببره و خودش رو هم ناراحت کنه.

✽.✾𝑶𝒏𝒆𝒔𝒉𝒐𝒕 _𝑽𝒌.𝑲𝒗.✽Where stories live. Discover now