༺Unexpected༻KV

972 74 21
                                    

*نام داستان: غیرمنتظره
* ژانر: رمنس، امگاورس، فلاف
کاپل: کوکوی

~♡~

صدا‌های خنده و جر و بحث هم‌کلاسی‌هاش روی اعصابش رژه می‌رفت.
هیچ نمی‌فهمید برای چی باید وقتی استاد بهشون تکلیف سختی داده، ا‌ین‌قدر سربه‌هوا باشن و توجهی نکنن.

تهیونگ، شخصا پسر منظم و مسئولیت‌پذیری بود. نمی‌تونست تحمل کنه وقتی تعهدی به یک کار داره، دیگران باعث بشن تمرکزش رو از دست بده و نتونه توی کارش موفق بشه.

شخصیت آروم این پسر، باعث شده بود اجتماعی نباشه و کمتر توی دید باشه. درکل ساکت بودن رو به پرحرفی‌های بی‌سر و ته ترجیح می‌داد.

با ورود اکیپ قلدر و زورگوی همیشگی، که محیط دانشگاه رو با دبیرستان اشتباه می‌گرفتند، آهی در دل کشید و سرش رو مشغول مسائل ریاضی مقابلش کرد.
با حس سایه‌ای بالای سرش بعد از کمی مکث کردن، نگاهش رو رو بالا گرفت و به سرگروه‌شون خیره شد.

با درومدن هندزفری از داخل گوشش، اخمی کرد و تا خواست به پسر مقابلش بتوپه، با شنیدن صداش ساکت شد.

_ هی پسر، این چه سبکیه تو گوش می‌کنی؟ پیرمردی چیزی هستی؟

جو کلاس با حرف جونگ‌کوک، بهم ریخت و کم و بیش از هرطرف صدای خنده می‌اومد.

تهیونگ با خشم هندزفریش رو از داخل گوشش بیرون کشید و با لحن تندی بهش توپید.
_ فکر نمی‌کنم بخوام ازت اجازه بگیرم که چه سبکی گوش کنم، جئون! پس راهتو بکش و گمشو.

صدای"هوو" کشیدن پسرا و پچ‌پچ دخترا، باعث می‌شد پوزخندی بزنه و به چهره‌ی ناراضی و اخمالوی پسر با سرگرمی زل زد.

جونگ‌کوک که هیچ از عمل پسر خوشش نیو‌مده بود، دندون قروچه‌ای کرد و فکش رو جلو داد.
نیشخند کوتاهی زد و کمرش رو صاف کرد.

نگاهی به سرتاپای پسر انداخت و لب‌هاش رو لیسید.
_ بعدا باهم صبحت می‌کنیم، کوچولو!

کلمه آخرش رو با شیطنت کنار گوشش زمزمه کرد و با اومدن استاد، سر جای خودش، درست پشت پسری که دست‌هاشو مشت کرده بود نشست.
.
.

تهیونگ با اعصابی خورد گردنبندش رو درآورد و با حس رایحه‌اش لبخندی زد و خودش رو روی تختش پرت کرد.

در دانشگاه، داشتن رایحه توبیخ داشت. دانشجو‌ها ملزم بودن با انداختن گردنبند مخصوصشون، جلوی پخش رایحه‌شون رو بگیرن.

آهی کشید و با حس لباس‌هایی که توی تنش احساس راحتی بهش دست نمی‌دادن، ایستاد و سمت حموم رفت.
از داخل کشو تیشرت و شلوارک ست لیموییش رو برداشت، حوله‌ی کوچکش رو روی سرش انداخت و با آهنگی که زیر لب زمزمه می‌کرد، مشغول پوشیدن لباس‌هاش شد.

✽.✾𝑶𝒏𝒆𝒔𝒉𝒐𝒕 _𝑽𝒌.𝑲𝒗.✽Where stories live. Discover now