_ تو... تو آلفایی؟ خدای من، تهیونگ تو آلفایی؟
_تو امگایی!جونگکوک بهت زده به پسر کوچکتر نگاهی انداخت و دستی به پیشونیش کشید.
_ باورم نمیشه تو آلفا شدی... تو آخه خیلی قبلا شبیه امگاها بودی. حتی من همیشه فکر میکردم چون هیونگت یه آلفای بالغه، تو حتما امگا یا بتا بشی.تهیونگ فشاری به انگشتهاش، که از سر استرس داشت پوستشون رو میکند، وارد کرد و نگاهش رو دزدید.
بغضی به گلوش چنگ انداخته بود که باعث حال بدش میشد.
نگاهی به بدن ورزیده و نسبتاً بزرگ جونگکوک انداخت که کاملا با یک آلفای معمولی برابری میکرد...جفتش حق داشت که اون رو نخواد؛ کی دوست داره با یک آلفایی که هیچ شبیه همنوعهاش نیست، یک زندگی شروع کنه؟ و حالا اون هم یک امگا باشه!
احساس میکرد ننگ بزرگی برای جفتش به حساب میاومد و همین قلبش رو به درد میآورد.
_ تهیونگ؟
جونگکوک با دیدن اشکهای پسر، با نگرانی خودش رو نزدیک تر کشید و دستش رو روی شونهاش گذاشت.
_ چرا گریه میکنی فرفری؟ من ناراحتت کردم؟تهیونگ سرش رو به دوطرف تکون داد و بینیش رو بالا کشید.
_ نه فقط... من معذرت میخوام کوکی؛ معذرت میخوام که کسی نیستم که تو میخواستیش. بب-ببخشید که نمیتونم آلفای خوبی برات باشم.جونگکوک نچی کرد و با کشیدن پسر داخل بغلش، سرش رو به کتفش تکیه داد.
_ چرا این رو میگی ته؟ تو جفت منی. مگه فرقی میکنه که تو چهجوری باشی؟ من تو رو همینطوری که هستی دوست دارم تهیونگ.
پسر کوچکتر متعجب از چیزی که شنیده بود، با چشمهای درشت نگاهی به جونگکوک انداخت.
_ تو... من رو دوست داری؟جونگکوک لبخند خجالتزدهای زد و سرش رو تکون داد.
_خب... آره. من یک ماهه که روت کراش بودم و خیلی دوست داشتم بهت نزدیک بشم، ولی نمیدونستم باید چهکار کنم. متأسفم که اذیتت میکردم.با لبهای جلو اومده دستی به پشت گردنش کشید و خندهی دستپاچهای تحویل پسر کوچکتر داد.
تهیونگ خندید و با پیچیدن دستاش دور گردن پسر، اون رو بغل کرد.
_ کوکی، من باید یه چیزی بهت بگم...
جونگکوک دستی به پشت کمر پسر کشید و سرش رو آهسته تکون داد.
_ بگو فرفری.تهیونگ آهی کشید و رایحه شیرین پسر بزرگتر رو به ریههاش کشید.
_ من... من یه ساب آلفام.با سکوت جونگکوک آهسته ازش جدا شد و نگاه مغموم و نگرانش رو بهش دوخت.
پسر لبخندی بهش زد و با تر کردن لبهاش آهسته زمزمه کرد:
_ خودم متوجه شدم ته. چون تو شبیه امگاها نبودی. ظاهرت نه مثل اونها ظریف و شکنندس و نه مثل آلفاها قوی و عضلانی. حدس من بتا بود، که وقتی گفتی آلفایی، خودم فهمیدم از چه نوعی هستی.
YOU ARE READING
✽.✾𝑶𝒏𝒆𝒔𝒉𝒐𝒕 _𝑽𝒌.𝑲𝒗.✽
Romance࿐ توی این بوک، هرچی سناریو، وانشات و ایمجین از کاپل قشنگمون" تهکوک" نوشتم رو قراره براتون بذارم، آرمی :)🌼✨️ امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید و تا آخرش باهام همراه باشین~🥂 ✤ در تمامی ژانر و سبکها، وانشات خواهیم داشت. ✤ هم کاپل "کوکوی" و هم "ویکوک" ر...