پسر در رو باز کرد و کنار ایستاد.
_ بفرمایید.تهیونگ سری تکون داد و همونطور که کت قرمزش رو درمیآورد، وارد شد.
_ شام میل دارید؟مرد سری به نشونهی منفی تکون داد و همونطور که سمت اتاقش قدم برمیداشت، دستور داد.
_ به جونگکوک بگو نیمساعت دیگه بیاد اتاقم. خودت هم با بقیه مرخصید، فردا رأس ساعت خونه باشین همتون.
پسر تعظیم سریعی کرد و به بقیهی خدمتکارا اشاره کرد.
وارد اتاق شد و با بستن در کتش رو روی تخت پرت کرد و آهی از کرخت بودن بدنش کشید.
کمی گردنش رو به چپ و راست متمایل کرد تا کششی به عضلات گرفتهاش بده.با درآوردن لباسهاش، با باکسری که به تن داشت سمت حموم رفت و با یادآوری شیءای که داخلش بود، چشمهاش رو بست و آهی کشید.
خواستهی درونش بهش تشر میزد تا ویبراتورِ لعنتیای که سر باریک و گردش روی پروستاتش ساکن مونده بود رو دربیاره ولی میلی که دست رد به این خواستهاش میزد قویتر بود.
خویِ سلطهپذیرش میخواست که تا وقتی دستوری به عنوان خارج کردن ویبراتور نشنیده، چنین کاری نکنه و تهیونگ متنفر بود که دوست داشت اطاعت کنه.
اون از خودش بدش نمیاومد، اما تا بهحال پیش خودش اعتراف نکرده بود که تا چه حد میتونه تحت سلطه قرار بگیره و عمیقاً لذت ببره.به ناچار با ویبراتور خاموشی که داخلش بود، دوش سریعی گرفت و سعی کرد بدون تلف کردن زمان محدودی که در اختیار داشت، کارهاش رو سریع پیش ببره.
تنها زمانی که ده دقیقه به ساعت گفته شده مونده بود، با اضطراب مشغول حاضر شدن شد و پوشش دلخواهش رو زد. حریر سفید رنگی رو هدیهی بالاتنهی برهنهاش کرد و با نگاه آخری که به خودش انداخت لب گزید و موهای نمناکش رو روی صورتش پخش کرد. چشمش به ساعت خورد و فهمید پنج دقیقه از زمان گفته شده گذشته و همین باعث شد با عجله و ترس از اتاق بزنه بیرون و پشت در اتاق موردعلاقهاش بهایسته.
تقهای به در زد و با شنیدن صدای دلخواهش، با سری پایین وارد شد و طبق قانونی که میدونست، دو زانو کنار تخت کینگسایز اتاق نشست و به زمین خیره شد.
_ سلام ارباب.
جونگکوک مقابل قفسهها ایستاده بود و ربان سیاهرنگی رو دور انگشتهاش پیچ و تاب میداد.
سرش رو با هومی که گفت تکون داد و با دقت به وسایلی که میخواست نگاه کرد.
_ دیر کردی، میدونی چقدر از اتلاف وقت بدم میاد، درسته؟
تهیونگ بدون اینکه نگاهش رو از پاهای کشیده و عضلانی مرد بگیره، دستهاش رو مشت کرد و آهسته لب زد.
YOU ARE READING
✽.✾𝑶𝒏𝒆𝒔𝒉𝒐𝒕 _𝑽𝒌.𝑲𝒗.✽
Romance࿐ توی این بوک، هرچی سناریو، وانشات و ایمجین از کاپل قشنگمون" تهکوک" نوشتم رو قراره براتون بذارم، آرمی :)🌼✨️ امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید و تا آخرش باهام همراه باشین~🥂 ✤ در تمامی ژانر و سبکها، وانشات خواهیم داشت. ✤ هم کاپل "کوکوی" و هم "ویکوک" ر...