..
همه (جیمین،یونگی،یونمین)خوابشون برده بود
بعد از صحبت مفصلی که داشتند یونگی از طرف جیمین بخشیده شد و جیمین هم از طرف یونگی بخشیده شد
اما اینجا کسی به قلب شکسته ی یونمین اهمیت نمیداد
اونم نیاز داشت تا با یکی حرف بزنه
نیاز داشت یکی متقاعدش کنه
شاید بگید برای یه بچه ی پنج ساله اینا زیاده اما نه
اون یه بچه یپنج ساله ی معمولی نیست اون بچه سه رگه است
وارث هر دو سرزمین خوناشامان و شیاطین و متحد کننده همه ی سرزمین ها
پس نگید اینا براش زیاده چون اون درکش اندازه ی یه نوجوانه
یونمین که خوشحالی پاپاش رو کنار اپاش دیده بود خیلی خوشحال شده بود
اخه پاپا جیمینش همیشه شبا گریه میکرد
اون همیشه فکر میکرد که یونمین خوابه ولی نمیدونست که یونمین هم داره پا به پای پاپاش اشک میریزه
این اولین شبی بود که میدید پاپاش بدون گریه خوابیده
پس با خودش شروع به حرف زدن کرد
رفت توی اتاق خودش و روی صندلی جلوی میزش نشست و از تو ایینه به خودش نگاه کرد
(ببین یونمینی پاپا و اپا با هم قبلا یه مشکلاتی داشتن و الان بعد شیش سال دوباره به هم رسیدن پس بیا و اپا رو ببخش و بزار زندگی خوبی رو از این به بعد تجربه کنی)متقاعد شده بود
نه تا وقتی که باد شدیدی توی اتاقش پیچید و صدایی در گوشش گفت:تو نباید همچین کاری کنی یونمینی تو باید جفتشون رو بکشی
VOUS LISEZ
𝓑𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 𝓬𝓱𝓲𝓬𝓴𝓮𝓷
Fantasy+تو ولم کردی -مجبور بودم +حتی بهم نگفتی بچه دارم -باید ازتون محافظت میکردم +لعنت بهت....لعنت به اون.... با دیدن بچه ای که از پشت اون اومد بیرون دهنش بسته شد +خدای من -شبیه توعه....خیلی شبیه توعه @پاپا؟این آقاهه آپاست؟.... gener:fluf,mperg,werewolf...