3

676 96 1
                                    

*اممممم...ببخشییییدددد..ولی چرا بهتون میگن شوگا در صورتی که اسمتون یونگیه؟
یونگی خنده ای کرد و لبه ی وان اشاره کرد تا اونجا بشینه
جیمین با کلی ملاحظه لبه ی وانی که به اندازه ی استخر بود نشست
-خب...شوگا لقبمه و این که چون نسبت به بقیه ی خون اشام ها پوستم سفید تر و رنگ پریده تره و این که وقتی بچه بودم به گفته ی پدرم خیلی شیرین بودم و به خاطر مادرم بوی شیکر و وانیل میدادم لقبمو پدرم شوگا گذاشت
*مادرتون بوی شکر و وانیل میداد؟
یونگی خنده ی لثه ای کرد که جیمین برلی اولین بار بود اون خنده ی فوق العاده رو میدید
-اره...مادرم مثل تو یه امگای مرد بود بلوبری کوچولو
*بلو بری؟؟؟؟
-اره...تازه فهمیدم فورمونات رایحه ی بلو بری و کارامله
*و خامه
-صد البته و خامه
جیمین لبخند دلبری کرد و ناگهان قیافش گرفته شد
*اگه کسی که جفتتون بشه رو دوست نداشته باشید چی؟مجبورید باهاش بمونید؟
-خب...امیدوارم اینطوری نشه...ولی اگه اینجوری بشه...نمیدونم چیکار کنم
*خب شاید بتونید بین خودتون علاقه ایجاد کنید...هوم؟
سرش رو کج کرد و منتظر جواب سوالش شد
-و اگه نخوام کس دیگه ای جز کسی که عاشقشم میتم باشه چی؟
جیمین با چشم های ستاره ای نگاهش کرد
*شما...شما عاشق شدیددددد؟؟؟؟
یه لحظه تن صداش از دستش در رفت با صدای بلند گفت
*کیههههه؟اسمش مییییههه
اشتباه نکنید اون تیکه ی اخر رو اشتباه ننوشتم...
بلکه یونگی برای اینکه ابروش نره دهن جیمین رو گرفت و خب این اتفاق مصادف شد با پرت شدن جیمین توی اب و خب...یونگی از کجا باید میدونست که جیمینش فوبیای اب داره
جیمین با وجود اینکه به یونگی چسبیده بود جیغ های خفه ای میکشید و هق میزد
یونگی که متعجب شده بود سر جیمین رو از گودی گردنش بیرون اورد و به چشم های اشکیش نگاه کرد وقتی لرزیدن لب های خوشگلش رو دید طاقت نیاورد و لبش رو نسبتا طولانی بوسید و در لحظه ی اخر مک کوتاهی به لب پایینی جیمین زد
با لطافت زیادی روی لبه ی وان نشوندش و سوالی بهش نگاهی کرد
جیمین هنوز میلرزید ولی خب نسبت به موقعی کع توی اب بود کمتر ...
-ببخشید
دستی روی گونه ی نرمش کشید
-چی شد؟
جیمین با لرز گفت
*ممم...من...ا.از..از...ا...اب‌....م..میترسم
-اوه
و سرش رو پایین انداخت
-نمیدونستم..متاسفم
جیمین خنده ای کرد
*مشکلی نیست
و بلند شد و بالای سر یونگی ایستاد
با ملایمت شامپو رو روی دست هاش ریخت و بعد از اینکه مقداری کف کردن شروع به ماساژ دادن سر یونگی کرد
یونگی با حس اون دستای تپل چشماشو بست و گذاشت جیمین موهاش رو بشوره

𝓑𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 𝓬𝓱𝓲𝓬𝓴𝓮𝓷Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang