432 69 0
                                    

جیمین موقعیتی که توش بود رو درک نمیکرد
ینی چی؟الان چی شد؟چی به چی شد؟چی به کجا رفت؟
با حس لبای یونگی روی لبای خودش ضربان قلبش اروم گرفت و خودش رو به یونگی نزدیک کرد
بعد از یه دقیقه از هم جدا شدن و جیمین با خنده ی درخشانی به همه نگاه کرد
-بلوبری...عطرت داره زیاد میشه
جیمین متعجب شد.
*ا...امروز...ماه...ماه
-اره کامله
جیمین هینی کشید
*م...من امروز میرم تو هیت
و با چشمای ملتمس به یونگی نگاه کرد.
-اولین هیتتع درسته؟
*اوهوم
یونگی ارتباط ذهنی با پدرش برقرار کرد و همه چیز رو توضیح داد
پدرش سری تکون داد و یونگی جینینی که هر لحظه بی حال تر میشد رو بغل کردو خودشون رو تلپورت کرد به اتاق خودش و جیمین
(خب دوستان عزیزان دل بنده برای امروز یونگی جان و جفتشون اتاق جفتشون رو اماده کردند)
جیمین روی تخت گذاشت و کنارش نشست
بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و دانه های عرقی که به خاطر نزدیک بودن هیتش از پیشونیش به پایین میومدن با انگشتاش پاک کرد
دکمه های لباسش رو باز کرد و اجازه داد که چشماش برای اولین بار به جمال بدن زیبای معشوقش روشن بشه
و خب.....
بزارید چیزی که یونگی دید رو براتون توصیف کنم
پوست سفید
شکم صاف و نرم
و خب....
نیپل های صورتی
و به خاطر اینکه داشت میرفت تو هیتش سینه هاش برجسته شده بودن
جیمین لای چشماش رو باز کرد
*ی...یونگ؟
جیمین با ناله صداش کرد
-جانم زندگیم؟
*م...میشه..ه..هیچکاری..هق...نکنی؟
-برای چی؟اینجوری درد میکشی
*میخوام توی اولین رابطم هشیار باشم...میخوام خودم باشم و تک تک لحظاتش رو به خاطر بسپارم
یونگی لبخندی زد
-باشه عزیزم.....فقط ... نمیکنمت ولی....قول نمیدم انگشتت نکنم
*هوممممم
و چشماش رو بست



یونگی به صورت فرشته اش نگاه میکرد که وقتی سه سال پیش با دوستش به عنوان جفت کوک اومده بود تا به اصطلاح بیبی تهیونگو ببرن قلبشو دزدید و زندگی سیاه و سفید و قرمزش رو تبدیل به یک زندگی هزار رنگ کرد
لبخندی زد و با موهای ابی جیمین بازی کرد
-چرا انقدر موهات نرمه؟
نفس عمیقی کشید
-چرا انقدر بوی خوبی میدی؟
با شدت گرفتن فورمون های جیمین فهمید که وارد اولین موج اولین هیتش شده
خوشحال بود کع جفتش کسی بود که همه ی اولین هاش با یونگی بود و کسی مثل اشراف زاده هایی که هرزه بودن و هزارمین دفعشون بود که به فاک میرفتن یا بوسیده  میشدن جفتش نشده بودن
وقتی از افکارش اومد بیرون دید که جیمین لباس هلش رو در اورده و خودش رو بین ملحفه ی تخت پیچ و تاب میداد

𝓑𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 𝓬𝓱𝓲𝓬𝓴𝓮𝓷Where stories live. Discover now