سلام عزیزای دلم، اول از همه خیلی ازتون ممنونم که این بوک رو برای خوندن انتخاب کردید، تمام تلاشم رو میکنم قلمم لیاقت نگاهتون رو داشته باشه و دوم اینکه یسری نکته هست که لازمه همین ابتدا بدونید تا بعد دچار مشکل نشیم؛
• این بوک قرار نیست ناامیدتون کنه پس لطفاً زود قضاوتش نکنید و همین طور که یک داستان جناییه اما عاشقانهٔ زیبایی رو هم براتون به نمایش میگذاره.
• اگه از لیدل اسپیس، دامن پوشیدن باتم و از این دسته موارد، رفتارهای نامتناسب با سن و .. خوشتون نمیاد این بوک مناسب شما نیست.
• این بوک هیچ ارتباطی با زندگی شخصی اعضای BTS نداره و همین طور قصد توهین به اونها رو هم نداره و صرفاً فقط یک داستانه.
• قرار نیست این بوک خیلی طولانی باشه ولی به اندازهای هست که یک داستان خوب باید باشه!
• فیکشن نامکوک نیست.
من این نکات رو بهتون گفتم تا با مسئولیت خودتون داستان رو بخونید و در صورت بی توجهی بهشون نقدتون رو نمیپذیرم.
-با احترام؛ لیا~
----------
Namjoon′s ᵖᵒᵛخون؛
همه جا بوی خون میده، بوی آهن و گس مانندی کل فضای اتاقِ شکنجه رو پر کرده، دست هام خیس و گرم ان، خونِ روی دستهام انقدر غلیظه که به سیاهی میزنه، چسبناکه و بین انگشتهام کش میاد و روی سرامیک های سالن میچکه.صدای ناله و جیغ از اتاقهای بغلی شنیده میشه، این مردی که حالا روی صندلی افتاده و مثل یه فواره از گلوش خون میپاشه فقط یکم خرخر میکنه، احتمالاً دنبال یکم هوا میگرده...
بی فایدهست، باید وقتی که آزادانه برای خودش میچرخید به این لحظه فکر میکرد، باید براش آماده میبود.″خیلی حیف شد، رییس واقعاً این آشغال رو دوست داشت.″
صدای صاف هوسوک توی فضای سرد و تاریک اتاق شکنجه پخش شد، رو به تنها پنجرهٔ کوچیکی که نزدیک سقف قرار داشت و تنها منبعِ کمی نور بود دود سیگارش رو بیرون داد.
کت و شلوار همیشگی تنشه، صاف و اتوکشیده، این لباسهای مشکی رو هر روز میپوشه، عجیبه که کهنه نمیشه، گمون میکنم چند دست ازشون توی کمدش داره.″سزای کسی که به قانون بیاحترامی کنه، مرگه.″ با صدایی که کمی خشن تر شده بود گفت.
به مرد روی صندلی زل زدم، نمیشناختمش ولی شنیده بودم خیلی کارش درست بوده، پس چطور اینجاست؟
نکنه این همون قضیهٔ فرشتهایِ که به جهنم میره؟لبم رو لیس زدم و ناخواسته باعث شدم طعم خونِ مرد که حین بریدن گوشش به صورتم پاشیده بود توی دهنم بپیچه.

ESTÁS LEYENDO
⚖️𝐂𝐫𝐢𝐦𝐞𝐬 & 𝐏𝐮𝐧𝐢𝐬𝐡𝐦𝐞𝐧𝐭 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏ
Fanficنامجون یک راز مهم توی زندگیش داشت، پسرعموی لیدلش، قرار بود با وارد شدن تو یه گروه مافیا از اون محافظت کنه، قرار نبود وارد ماموریتی بشه که دیگه راه برگشتی براش نمونه، قرار نبود پسر عموش دست رییس اون گنگ بیوفته. ------------- جنایات؛ پیوند بین من و تو...