نامجون-....خدای من جونگکوک قوهی درکت رو از دست دادی؟
دو روز از روزی که جونگکوک تهیونگ رو اخراج کرده بود میگذشت و توی این دو روز نامجون سعی میکرد کاری کنه که جونگکوک اجازه بده
تهیونگ برگرده ولی جونگکوک به هیچ وجه حاضر نشده بود در موردش حرف هم بزنه-من قوهی درکم رو دارم ولی انگار تو چیزیت شده هیونگ، این یه کارِ پر تنشیه اصلا با یه فردی که اوتیسم داره جور نیست...._____
تو خودش جمع شده و به یه نقطه زل زده بود، حرفهای جونگکوک براش غیر قابل هضم بودن،اون همیشه خودش رو یه سرآشپز تصور کرده بود و این اتفاق که توسط الگوی زندگیش از ارزوش دور بشه براش سخت بود.
با صدای زنگ خونه سرش رو از روی بالش ورداشت و رو تختش نشست،موهاش روی صورتش پخش شده بود، با یه فوت سعی
کرد از جلوی دیدش کنار بزنتشون ولی زیاد موفق به نظر نمیرسید، بدون اینکه انرژی داشته باشه بلند شد و به سمت دری که صدای زنگش دیگه داشت کم کم گوشش رو اذیت میکرد،رفت-کی میتونه باشه که داره اینطوری پر اشتیاق در میزنه؟!
به آرومی خودش رو به در رسوند و به نیت اینکه صدایی بشنوه کمی سرش رو نزدیکش برد،ولی صدایی از پشت در نمیومد.
با دوباره به صدا اومدن زنگ خونه سرجاش پرشی کرد و با همون حرکات آرومش دستگیره رو چرخوند و در رو باز کرد.-کیم تهیونگ؟
تهیونگی که فقط چشمهاش رو از لای در نشون داده بود با دیدن جونگکوک پشت در نتونست تعجبش رو کنترل کنه.
-شف؟!!جونگکوک با انگشت شصتش پیشونیش رو خاروند-میتونم بیام تو؟
تهیونگ-ها؟
بدون اینکه یه سانت هم از پشت در کنار بره با تعجب پرسید.جونگکوک بعد اینکه مطمعن شد تهیونگ کنار نمیره دوباره سوالش رو پرسید-اجازه میدی بیام داخل؟
تهیونگ باور نمیکرد که جئون جونگکوک الان جلوی در خونشه،این همون مرد نبود که دو روز پیش با بی رحمی اخراجش کرد؟
تو درک مردم واقعا عاجز میموند.
تهیونگ-چرا؟
جونگکوک-چی چرا؟
تهیونگ-چرا میخوایین بیایین تو؟
بدون اینکه فرصتی به جونگکوک بده سوالهاش رو میپرسید.
جونگکوک-میخوام در مورد اشتباهی که کردم حرف بزنیم...*فلش بک*
جونگکوک قوهی درکم رو دارم ولی انگار تو چیزیت شده هیونگ، این یه کارِ پر تنشیه اصلا با یه فردی که اوتیسم داره جور نیست و من یه آشپزی که یهو به محرکهای اطرافش واکنش نشون بده و بذاره بره رو توی محلِ کارم نمیخوام!
نامجون با بلند رفتن صدای جونگکوک لبش رو بعد چند ثانیه که روی هم فشار داد با لحن آرومی به حرف اومد-هی جونگکوکا آروم باش، همونقدر که تو نگران رستورانی منم نگران...
جونگکوک از جاش بلند شد و اجازه نداد نامجون حرفش رو کامل کنه-نه هیونگ تو فقط به فکر اون رفیقتی، خدای من میشه بگی کدوم
آشپز در معرض لمس و فشار و استرس قرار نمیگیره؟ یه سرآشپز باید بتونه با همهی کارکنها ارتباط برقرار کنه، نه اینکه مثل اون پسره کم حرف و تو خودش باشه.نامجون-اون همیشه اونطور بوده رفیق، اون شبیه ما نیست میفهمی؟ نباید بخاطر شانس بدی که داشته الان اینطوری عذاب ببینه.
نامجون نمیتونست چطور جونگکوکی که میشناسه رو و از مهربونیش خبر داره رو بیدار کنه.جونگکوک-خیلی خب منم نمیگم دروغ میگه یا هر چی مثل این.
جلو اومد و تُن صداش رو کم کرد-من نمیخوام شخصیت بدهی این داستان باشم هیونگ ولی اون واقعا جایی تو این رستوران نداره.
نامجون-عالیه!! پس باید به آقای براساتگی بگم که متاسفانه سرآشپزمون اون آشپزی که غذای لذیذتون پخته بود رو اخراج کرده.
جونگکوک با ناباوری به هیونگش نگاه کرد و کمی سرش رو کج کرد-گفتی کی؟!
فکر کرد اشتباه شنیده.نامجون ابروش رو بالا داد و با افتخار جواب داد- آقای مارتین براساتگی،سرآشپز معروف جهان و البته الگوی تو، آره؟
لبهای جونگکوک از هیجان خشک شدن-چرا الان میگی؟
نامجون با صورتی خسته و کلافه از رفتارهای جونگکوک بهش خیره شد-اجازه دادی توضیح بدم؟ نذاشتی حرفی بزنم حتی توی این دو روز، چه برسه فرصت بدی این خبر رو بدم!!
جونگکوک با لبخندی که معلوم بود از سرِ خوشحالی به لب داشت روی میزِ کار هیونگش، کنار صندلیش نشست-ادامه بده.
نامجون هم کمی جلو اومد و جاش رو بهتر کرد و بعد اینکه خودکارش رو برای سرگرم شدن به دستش گرفت به حرف اومد-روزی که تهیونگ آشپزی کرده بود آقای براساتگی یکی از مشتری ها بوده که نامحسوس اومده تا طعم غذاهای رستورانی که تموم کشور در موردش حرف میزنه رو بچشه و بوممم!!! غذایی که سفارش داده رو
تهیونگ میپزه همونجاست که بعد خوردنش عاشقش میشه و میره تو وبلاگش از طعم غذایی که خورده میگه و در آخر اضافه میکنه که حتما یه روز دیگه هم میره و به رستورانِ سر میزنه.جونگکوک با دهن باز سرش رو آروم به طرفین تکون داد-چه وقت اینارو نوشته؟
نامجون-امروز، و به دفترم زنگ زد و گفت حتما بازم میاد.
جونگکوک با عجله از روی میز بلند شد و به طرف در اتاق نامجون رفت و قبل رفتن سریع به حرف اومد-آدرسشو بده!!
نامجون که از تعجب حرکات ناگهانی جونگکوک اخم ریزی کرد با تردید پرسید-آدرس؟جونگکوو-اون پسره، تهیونگ... تهیونه...چیه اون.
نامجون با این وضع دونسنگش لبخند پیروزمندانهای زد و به پشتیه صندلیش تکیه داد.
YOU ARE READING
THE MIRACLE OF LOVE | KOOKV
Fanfiction(کامل شده) "-یه آشپز اوتیسم؟!!!..... شوخیت گرفته؟؟.... نه نه نه به هیچ وجه اجازه نمیدم تو تیمم باشه!!" داستان تهیونگ آشپز با اختلال اوتیسم و جونگکوک سرآشپزِ سختگیر. شیپها:کوکوی،یونمین (این فف شامل شیپهای استریت اعضای بنگتن با عضو عزیز توایس،داهیون...