part 31

5.7K 780 180
                                    

جیهیو-باید ازش عذرخواهی کنی!

جیمین-من از اون دوست پسرت عذرخواهی نمیکنم!

جیهیو با حرص پاش رو به زمین کوبید-محض رضای خدا مشکلت باهاش چیه؟

جیمین شونه‌ای بالا انداخت-مشکلم؟من با اون رو مخی که همش علمی حرف میزنه و اصلا با جمع دوستامون یکی نیست میتونم چه مشکلی داشته باشم؟

حقیقتا جیمین مشکلی با دوست‌پسر جیهیو نداشت...فقط چون اوایل رابطه‌شون جیهیو اون و یونگی رو اذیت میکرد جیمین احساس میکرد باید انتقام بگیره!
پارک جیهیو و پارک جیمین قرار نبودن هیچوقت بزرگ بشن...

جیهیو چشم‌هاش رو ریز کرد-آیشش...اون یه دانشمنده انتظار نداری که مثل تو و دوست پسرت مزخرف حرف بزنه احمق!

یونگی که روی کانتر نشسته و به جروبحث جیمین و جیهیو با خوردن پسته نگاه میکرد معترضانه به حرف اومد-بیخیال جیهیو من و تو که با هم خوبیم چرا به من گیر میدی؟

هوسوک که تا لحظه‌‌ای که یونگی رو ندیده بود با آرامش به کارش میرسید بعد حرف زدن یونگی سیلی‌ای به دستش زد-محض رضای خدا خفه بشین و به کاراتون برسین،پشت دیوار به اندازه‌ی کافی شلوغه،تو هم اونقدر به پسته‌ها حمله نکن هیونگ اونا گرونن!!

جیهیو انگشتش رو تهدید وار جلوی جیمین تکون داد-این مسئله اینجا تموم نمیشه!

جیمین ادای جیهیو رو دراورد و به طرف تهیونگ که مشغول تمیز کردن میگوها بود رفت،باید بیخیال جروبحث با خواهرش میشد و به تهیونگ کمک میکرد.
یونگی هم از ترس حالت عصبیِ هوسوک بیخیال خوردن پسته‌ها شد و به انجام دادن کارش ادامه داد.

داهیون بعد تموم کردن غذاهاش و دادنش به گارسون دست‌هاش رو با پیشبندش تمیز کرد و چشم‌هاش رو بین همکار‌اش چرخوند، با دیدن سوکجین که داشت توی تزئین دسرها با خودش کلنجار میرفت لبخندی زد و به سمتش رفت،دیشب بعد دردودل با جیهیو پی برده بود که یکم زیادی از دست سوکجین عصبی شده،از روزهایی که به عادت ماهیانه‌اش کم میموند بدش میومد،چون باعث میشد از همه چیز و همه کَس بیزار و متنفر بشه،گاهی دختر بودن خسته کننده میشد...
دیشب جیهیو اونیش کمکش کرده و همین که میخواست بره و با سوکجین برقصه دوست‌هاش بهش گفته بودن که با عجله و بدون خداحافظی رفته و اون روز از صبح هم حتی یک کلمه حرف نزده بود.

داهیون-کمک میخوایی؟

سوکجین با صدای داهیون دست از کارش کشید ولی به پشت برنگشت-نه ممنون.

داهیون به کانتر تکیه داد و سرش رو کمی کج کرد-ولی من...

سوکجین با عصبانیت سرش رو بالا گرفت-میگم نه کمک تو رو نمیخوام نمیفهمی؟

داهیون پشتش رو از کانتر گرفت و با شرمندگی سرش رو پایین داد-اوه باشه...

سوکجین دوباره با همون سردی خم شد و به کارش ادامه داد،داهیون با بغضش برگشت و به بقیه‌ی همکارهاش که با تعجب بهش نگاه میکردن،نگاه کرد.

THE MIRACLE OF LOVE | KOOKVWhere stories live. Discover now