part 34

5.6K 812 87
                                    

توی رستوران تموم کارکن‌ها مشغول رقصیدن و شادی کردن بودن،جیمین و یونگی با همدیگه تاب میخوردن و گهگاهی بهم لبخند میزدن و همدیگه رو میبوسیدن.

درسته پروسه‌ی بخشیده شدن مین یونگی کوتاه بود ولی فقط خدا میدونست که پارک جیمین در عرض یه روز چه زجری بهش داده بود...به هر حال مین یونگی به خودش و دوست پسرش قول داده که هرگز بهش شک نکنه،نه وقتی که کل فکر و ذکر جیمین دوست پسرش بود!

ولی به طور کلی انگار واقعا گل‌هایی که جونگکوک به یونگی گفته بود بخره کار خودشون رو کرده بودن چون دیگه یه لحظه هم از هم دور نمیشدن،توی اون کت‌وشلوارهای ست عالی به نظر میرسیدن.

داهیون تموم مدت با حرص به سوکجین و دختری که باهاش به جشن اومده بود نگاه میکرد،واقعا کیم سوکجین بیخیالش شده بود؟
شاید هم واقعا دوستش نداشته...

سوکجین-داره بهمون نگاه میکنه؟

به داهیون نگاه نمیکرد و با دخترِ دوست خونوادگیشون،سانا حرف میزد.

سانا تظاهر به خندیدن کرد و یکم از نوشیدنیش نوشید-آره طبق معمول.

سوکجین لبخندی زد و حلقه‌ی دستش رو دور کمر سانا تنگ‌تر و اون رو به خودش نزدیکتر کرد،نقشه‌اشون این بود که کنار هم نقش یه زوج خیلی خوشحال رو بازی کنن.

اون و سانا با هم بزرگ شده بودن و از همه چیز هم خبر داشتن و امکان نبود چیزی بینشون باشه، اونا مثل خواهر و برادر بودن ولی کیم داهیون از این خبر نداشت و همین برای حسودی کردنش کافی بود.

جیهیو با خیال راحت با دوست پسرش میرقصید چون حواس جیمین به اندازه‌ی کافی با یونگی هیونگش پرت بود و هوسوک و دوست دخترش هم نهایت استفاده از پیست رقص رو میبردن.

نامجون دست جیسو رو گرفته و قبل اینکه از کنار جونگکوک بگذرن دم گوشش خم شد-یا!! بسه انقدر به ورودی نگاه نکن.

دو ساعتی میشد که جشن شروع شده بود و توی این مدت جونگکوک دستش رو زیر چونه‌اش قرار داده و چشم به راهِ تهیونگ بود،قطعا فقط برای دیدن اون اونجا بود وگرنه جئون جونگکوک هرگز توی اینجور جمع‌ها حاضر نمیشد،مخصوصا با بودن بنگ شی‌هیوک.

با چشم غره به قهقهه‌های شی‌هیوک که هر چند دقیقه یبار بلند میشدن نگاه کرد،درسته اون روی مهربونش رو دیده بود ولی هیچ وقت به طور جدی از اون مرد خوشش نمیومد.

رو کرد سمت نامجون و با ناراحتی گفت-چرا نیومد؟

تموم قضیه رو برای نامجون و جیسو گفته بود،براش هیچی مهم نبود...فقط میخواست هیونگ و نوناش از احساساتش باخبر باشن،تا اگه بعد اعتراف خوش‌شانس باشه و با تهیونگ قدمی وردارن،هر دو تعجب نکنن!

با دست آزادش به شونه‌ی دونسنگش زد-حتما میاد رفیق خودم ازش پرسیدم.

جونگکوک شرابش رو سر کشید و دوباره به ورودی خیره موند.

THE MIRACLE OF LOVE | KOOKVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora