تهیونگ-مطمعنید چیزی نمینوشین؟
جونگکوک سری تکون داد و لبخند کم رنگ غیرصمیمیای زد-آره ممنون، آمممم....
واقعا نمیتونست حرف بزنه اون همچنان پشت حرفش وایستاده بود،شغل آشپزی،شغلی پر از استرس و تنشه و با وضیعت پسره جور نبود ولی باید اون حرفی که برای گفتنش به خونهی کیم تهیونگ اومده بود رو به زبون میاورد-میخوایی برگردی؟
تهیونگ که موهاش رو کامل از جلوی چشمش کنار زده و پشت گوشهاش فرستاده بود و روبهروی جونگکوک توی پذیرایی نشسته بود خیره به چشمهای جونگکوک پرسید-برگردم؟
نمیدونست چه حسی باید داشته باشه،ولی حتی تهیونگی که احساساتش رو نمیشناخت فهمید که باید تعجب کنه،چون حرف و رفتار الان جئون جونگکوک واقعا تعجببرانگیز بود.جونگکوک به آرومی سرش رو تکون داد و سر جاش کمی تکون خورد-آره، برگردی رستوران....
تهیونگ-دو شخصیتی هستین؟
با پرسیدن سوالی که کنجکاوش بود مانع تموم شدن حرف جونگکوک شد.جونگکوک چینی به مابین ابروهاش داد و سرش رو کمی نزدیک اورد-ببخشید؟
تهیونگ بلافاصله ادامهی حرفش رو اورد-دو روز پیش منو بی رحمانه بیرون کردین و الان هم اومدین بهم میگین که دوست دارم برگردم؟ این نشونههای دو شخصتی بودنه!
ِ گره ابروی جونگکوک آروم آروم باز شد-همیشه اینطوری رک حرف میزنی؟
تهیونگ سرش رو تو یه حرکت به نشونهی تایید تکون داد-اکثر مواقع.
جونگکوک تکیهاش رو به مبل داد-عالیه!!!
تهیونگ ابروهاش رو بالا داد و سرش رو کج کرد و به فرش پذیراییش نگاه کرد-میدونم، حالا شما میخوایین منو به عنوان خدمتکار برگردونین یا به عنوان آشپز؟
باید سوالی که ذهنش رو مشغول کرده بود رو میپرسید.جونگکوک ترجیح داد فعلا سکوت کنه.
تهیونگ منتظر نگاهش رو به جونگکوک داد-نگفتین؟
جونگکوک آهی کشید و دستهاش رو باز کرد-به عنوان آشپز...
بلافاصله انگشت اشارهاش رو بالا اورد-فقط یه شرطی داره.تهیونگ دستهاش رو توی هم قفل کرد و روی رون پاش گذاشت-چه شرطی؟
جونگکوک-باید از کنارِ من تکون نخوری، فهمیدی؟
تهیونگ به جئون جونگکوک حق میداد، بهش اعتماد نداشت خود تهیونگ هم به خودش اعتماد نداشت، از یه سال پیش که به سئول اومده بود تا الان روی مغز و کارهاش کنترل داشت و سعی میکرد خودش رو نسبت به محرکها مقاوم کنه ولی اون روز این کار
از توانش خارج شد،دلیلش ممکنه این بوده باشه که خیلی وقت بود مورد تنش قرار نمیگرفت،در هر صورت از خودش انتظار نداشت که بهش حمله دست بده،بعد اون اتفاق و اخراج شدنش توسط جونگکوک خیلی خودش رو سرزنش کرد ولی بلافاصله حرفهای مشاورش که درمورد دوست بودن با خودش بهش گفته بود رو به یاد میاورد و از سرزنش کردن خودش دست میکشید،و اما الان...جئون جونگکوک،الگوی سابقش،چون بعد بی احترامیهای جئون دیگه الگوش باقی نمونده بود،ازش میخواست که به رستوران برگرده. درسته قلبش شکسته بود،راستی شکسته شدن قلب واقعا وجود داشت! این رو وقتی داشت درمورد این واژهی در ظاهر مسخرهی "قلب شکستگی" تحقیق میکرد فهمیده بود،ولی میخواست به رستوران برگرده و به جئون جونگکوک اثبات کنه که یه فرد اوتیسم میتونه سرآشپز خوبی بشه-قبوله!!!
چند تار مویی که از پشت گوشش بیرون زده بودن رو با نوک انگشتش بالا فرستاد.
YOU ARE READING
THE MIRACLE OF LOVE | KOOKV
Fanfiction(کامل شده) "-یه آشپز اوتیسم؟!!!..... شوخیت گرفته؟؟.... نه نه نه به هیچ وجه اجازه نمیدم تو تیمم باشه!!" داستان تهیونگ آشپز با اختلال اوتیسم و جونگکوک سرآشپزِ سختگیر. شیپها:کوکوی،یونمین (این فف شامل شیپهای استریت اعضای بنگتن با عضو عزیز توایس،داهیون...