part 14

6.4K 884 169
                                    


با چشمای گرد شده به موتوری که جای پارک جئون جونگکوک بود نگاه میکرد،یعنی این خوشگله مالِ اون بود؟

تهیونگ-خدای من!!!

با شگفتی به تموم جاهای موتور دست میکشید،اون عاشق این مدل از موتورها بود،درسته بزرگی و رنگ مشکیش خیلی با موتور خودش فرق داشت و تهیونگ نمیتونست برونه ولی دلیل نمیشد که طرفدار این مدل‌ها نباشه-باورم نمیشه که اونم موتور سواره.

-منم باورم نمیشه!!

تهیونگ با صدای نامجونی که پشت سرش،درست مثل اون با شگفتی به موتور جونگکوک نگاه میکرد کوتاه از جاش پرید و انگشتش رو از موتور دور کرد.

بعد اینکه صاف وایستاد به نامجون که همچنان داشت به موتور نگاه میکرد چشم دوخت،فکر میکرد اون و جئون جونگکوک بهم نزدیکن،پس باید میدونست که جونگکوک موتور داره درسته؟
-فکر میکردم شما رفیقین، از همه چیز هم خبر دارین.

و تهیونگ درست مثل همیشه حرفی که ذهنش رو مشغول کرده بود رو به زبون اورده بود.

نامجون کمرش رو صاف کرد و بعد اینکه به تهیونگ نگاه کرد لبخند شیرینی زد و سرش رو به طرفین تکون داد-اوه نه اونقدرها هم صمیمی نیستیم.

این برای تهیونگ عجیب بود،با لب‌های جمع شده و چشم‌های گشاد شده پرسید-پس چرا همدیگه رو رفیق صدا میزنین؟

نامجون خنده‌ی صداداری زد-آممم....چون رفیقیم؟

تهیونگ سرش رو تکون داد،طوری که موهای روی پیشونیش به حرکت دراومدن-نه این اصلا با عقل جور در نمیاد، اگه به یکی میگی رفیق یعنی باید خیلی خوب بشناسیش، اگه تو الان شوکه شدی که موتور سواره پس خوب نمیشناسیش، یعنی شما رفیق نیستین، شاید فقط دوست باشین، این دو کلمه فرق دارن با هم، مثلا همکارام بهم میگن رفیق، این کاملا اشتباهه چون اونا منو نمیشناسن اما من سگم رو رفیق صدا میزنم چون اون رو میشناسم اونم من رو میشناسه،درسته تازه آشنا شدیم ولی باید بگم که زمان مهم نیست کیفیت رفاقت مهمه،اینکه چه چیزهایی در میون میذارین...
نامجون با دهن باز به پسر روبه‌روش نگاه میکرد،تنها چیزی که از حرف‌های تهیونگ فهمیده این بود که سگ داره-تو..تو سگ داری؟

تهیونگ با به یاد اوردن جونگکوک کوچولو لبخند کوتاهی زد-آره یه روزه تقریبا.

نامجون کاملا سردرگم شده بود-اون وقت با یه روز میگی که میشناسیش؟

تهیونگ سرش رو بالا گرفت و پلک‌هاش رو سنگین روی هم گذاشت-تو و شف چند ساله که با هم آشنا شدین ولی هنوز همو نمیشناسین، مسئله شناختن ربطی به مدت زمان آشنایی نداره،همونطور که گفتم!

نامجون واقعا نمیدونست چرا موضوع به اینجاها رسید. چشم‌هاش رو ریز کرد-آممم،فکر کنم فهمیدم، برم به کارهام برسم بهتره....میبینمت.

THE MIRACLE OF LOVE | KOOKVWhere stories live. Discover now