۲۰.بازیگر

119 25 17
                                    

دوسال قبل

-جدی نمی گی کوک، مگه نه؟

ابروهای پسر با حالت حق به جانبی بالا رفت. حالتی که از دیدنش روی صورت پسر متنفر بود.

-چیو جدی نمی گم؟ به نظرت مسابقه ی فوتبال انقدری بامزه است که بخوام راجع بهش شوخی کنم؟

دست هاشو مشت کرد تا خودشو کنترل کنه. داد و فریاد کردن وسط خیابون اصلا کار درستی نبود.

-کوک این اولین حقوق منه.

-بیخیال جیمین. باور کن انقدرا هم مهم نیست. از این به بعد قراره هرماه حقوق بگیری.

-هر هفته هم یه مسابقه ی فوتبال هست که تو ببینی.

پسر چشمی چرخوند و دست هاشو توی جیب اش برد.

-ولی تیم های موردعلاقه ی من که هرهفته باهم بازی نمی کنند.

جوری حرف می زد انگار درحال توضیح یه مسئله ی خیلی ابتدایی به یه بچه است نه توضیح دلیل کنسل کردن قرارشون با دوست پسرش.

-کوک جدا باورم نمی شه. می خوای قرار شام اولین حقوق من رو کنسل کنی تا بری فوتبال ببینی؟

پسر نفس کلافه ای کشید. صورت اش جوری آویزون شده بود که کاملا واضح بود این بحث حوصله اش رو سر برده.

-سخت اش نکن.

دست هاشو روی شونه های جیمین گذاشت و ادامه داد.

-ببین. امشب من می رم خونه ی تمین باهم فوتبال می بینیم فرداشب هم باهم می ریم شام می خوریم.خوب؟ قرار نیست چون امروز حقوق گرفتی حتما امشب بریم که.

-ولی ما از قبل...

-آره از قبل برنامه داشتیم ولی نمی دونستیم که دقیقا روز این مسابقه بهت حقوق می دن. الانم چیزی نشده. کاری که گفتم رو می کنیم. هم من به مسابقه ام می رسم هم تو به شامت.

شامت... دیگه چی لازم بود بگه تا جیمین بفهمه این شام ذره ای واسش اهمیت نداره؟

-من دیگه برم. تمین منتظره. فردا توی دانشگاه می بینمت.

مشت هاش باز شده بود. دیگه نیازی به کنترل خشم اش نداشت چون هیچ خشمی توی تن اش نمونده بود. آتیش خشم با سرمای ناامیدی خاموش شده بود.

پس فقط سرجاش ایستاد و دور شدن پسری که قلب و غرورش رو بهش باخته بود تماشا می کرد.

شاید یه روزی انقدری شجاع می شد که به جای کوتاه اومدن تا آخر جلوش می ایستاد.

اما بیشتر از اون دل اش روزی رو می خواست که جونگ کوک بابت همه ی این کارهاش عذرخواهی کنه.

اون روز...

اون روز جیمین می تونست اونو ببخشه؟

خیلی مطمئن نبود.

An unworthy heartWhere stories live. Discover now