۲۱.دوستی

116 25 11
                                    

دوسال پیش

مشت اشو با ضرب روی در می کوبید و با وجود فریادهایی که از سمت دیگه ی در به گوش می رسید دست برنمی داشت.

-چه مرگته تو؟ می خوای در بشکنی؟

چهره ی برافروخته ی جونگ کوک توی چهارچوب در ظاهر شد و سرش داد زد.

مشتی که با باز شدن در روی هوا مونده بود رو عقب کشید و خیره به چشم های شاکی جونگ کوک پرسید.

-چی می خوای؟

-من چی می خوام؟ تو داشتی مثل دیوونه ها در می زدی.

-از زندگی ات لعنتی. از این زندگی چی می خوای؟

لب های جونگ کوک به پوزخند تمسخرآمیزی کش اومد.

-واقعا سرصبح اومدی در خونه امو مثل طلبکار می زنی که ازم سوالای فلسفی بپرسی؟ حالت خوبه تهیونگ؟

حوصله ی مزه پرونی های پسر رو نداشت. درواقع دوست داشت با یه مشت محکم اون پوزخند احمقانه رو از لب های پسر پاک کنه.

-قرار دیشب ات با جیمین رو کنسل کردی.

جمله اش انقدری روی پسر تاثیر داشت که پوزخندش جمع و چشم هاش وحشی بشه.

-تو رابطه ی من و جیمین دخالت نکن، کیم تهیونگ. این که ما باهم شام بخوریم یا نه به هیچکس ربطی نداره.

-اشتباه نکن جونگ کوک. این که جیمین داره آسیب می بینه به من ربط داره چون برعکس تو من واسش اهمیت قائلم.

یقه ی لباسش خیلی زود توی مشت قوی پسر جمع شد و نفس های خشمگین اشو روی چونه اش حس کرد.

-پاتو از گلیمت درازتر نکن، تهیونگ. نزار دوستی امون خراب بشه.

-به نظرت ما هنوز هم دوستیم؟

نفس های تند جونگ کوک آروم و مشت اش شل شد.

آخرین باری که باهم بیرون رفته بودند کی بود؟ آخرین باری که باهم مشروب خورده بودند؟ رقصیده بودند؟ قبل از اینکه جونگ کوک پسرمعروف دانشگاه بشه و به جای نشستن توی اون کافه ی قدیمی به مهمونی های مختلف بره و دوست های جدید پیدا کنه؟

تو زندگی جئون جونگ کوکی که دختر و پسر برای نزدیک شدن بهش از سر و کول هم بالا می رفتند جایی برای دوستی مثل تهیونگ نبود.

-ته...

-جیمین رو اذیت نکن. دیگه بهت هشدار نمی دم کوک. یه روزی به خودت میای می بینی دست اشو گرفتم و از این جا بردم. حواستو جمع کن.

یقه اشو از چنگ دوست قدیمی بیرون کشید و بی حرف دیگه ای به سمت پله ها راه افتاد.

دیشب هرچقدر هم که خندیده بود آتیش توی قلب اش خاموش نشده بود. نادیده گرفته شدن جیمین چیزی نبود که بتونه ازش بگذره.

An unworthy heartWhere stories live. Discover now