۲۴.جواب

126 27 6
                                    


-تو فکری.

صدای آروم پسر افکار درهمش رو از هم پاشوند. با سر اشاره ای به راهرو کرد.

-وروجک ها خوابیدن؟

هوسوک سری تکون داد و خودشو روی مبل رها کرد. نفس عمیقی کشید و سرشو به پشتی مبل تکیه داد. جوری توی مبل وار رفته بود انگار توان حرکت یه عضله از تن اش رو هم نداره.

-امروز سراغت رو می گرفتن. انگار بهت عادت کرده اند.

لب هاش بی اراده کش اومد. تصور اینکه اون فسقلی های شیطون دلتنگ اش شده باشند شیرین بود. باید اعتراف می کرد وقت گذروندن با بچه های جانگ بیشتر از چیزی که فکر می کرد خوب بود.

لب های کش اومده اش خیلی زود جمع شد. روتینی که بهش عادت کرده بود به زودی قرار بود بهم بخوره.

-امروز دیدمش؟

-کیو؟

-گمشده ام رو. امروز پیداش کردم.

سر هوسوک به سمت اش چرخید. نگاه اش متعجب بود و لب هاش برای گفتن چیزی تقلا می کردند.

-واست...واست خوشحالم. پس دیگه سرگردونی ات تموم شد.

-ظاهرا.

-تهیونگ.

تهیونگ...اسم قشنگی بود. چرا قبلا بهش دقت نکرده بود؟ شاید چون تا به حال کسی با همچین لحن محتاط و قشنگی صداش نکرده بود. یه جور خاص.

جیمین هم خاص صداش می کرد. جوری که جیمین اسم اشو تلفظ می کرد همیشه پر از شرمندگی بود. جیمین همیشه شرمنده بود.

از اینکه باید روی اشتباهات جونگ کوک سرپوش می ذاشت.

از اینکه باید تظاهر می کرد متوجه علاقه ی تهیونگ نیست.

از اینکه نمی تونه اونجوری که تهیونگ می خواست دوست اش داشته باشه.

-چرا خوشحال به نظر نمی رسی؟ مشکلی پیش اومد؟

-نه. هیچ مشکلی نبود.

-می تونم بپرسم چطوری گمش کردی؟ البته اگه فضولی نیست. فقط... من این مدت زیادی با مشکلاتم سرت رو درد آوردم. با خودم گفتم شاید تو هم بخوای یکم حرف بزنی.

-دلت سردرد می خواد؟

-من دوتا بچه ی چهارساله دارم همیشه ی خدا سرم درد می کنه.

چشم هاشو بست و نفس عمیقی کشید.

-شش ماه پیش من و جیمین تصادف کردیم. راننده یکی از دوستامون بود. من جلو نشسته بودم و سرم توی گوشی ام بود. صدای جیغ لاستیک ها و تاریکی تنها چیزیه که از اون تصادف یادم می آد. وقتی چشم باز کردم مامان و بابام بالای سرم بودند و می گفتند دو هفته اس بیهوش بودم. کسی نمی دونست جیمین کجاست. تا از اون بیمارستان خودم رو بکشونم بیرون یک ماه گذشته بود. پرس و جو کردم تا فهمیدم روز تصادف جیمین رو یه بیمارستان دیگه بردند. خودمو رسوندم اونجا ولی بهم گفتند...گفتند جیمین دو روز بعد از تصادف مرخص شده. برگه های ترخیص اش رو خودش امضا کرده بود. در به دری من از اونجا شروع شد.

An unworthy heartWhere stories live. Discover now