Part '16'

147 23 1
                                    

A Strand Of Hair

"همه چیز داره آشکار میشه..حقیقت ها تلخن"
اط
تلس

"1 نوامبر 2021"
_ کارآگاه مین بنظر میاد هنوزم نتونستی پروندتو حل کنی.
جملات از بین لب های کمیسری که داشت با آرامش از تایم استراحتش لذت میبرد بیرون اومدن. مرد که همین حالا وارد آشپزخونه ی مرتب اداره شده بود با دیدن کمیسر کیم ، خندید.
_ قاتل پدرت رو پیدا کردی؟
بدون ارتباط چشمی با موزخند گفت و جلوی قهوه ساز ایستاد تا بتونه برای خودش قهوه ای درست کنه بلکه سر دردش برطرف بشه.
مخزن مورد نظر رو از دونه های قهوه پر کرد و اون رو توی جای مخصوص گذاشت. ماگش رو زیر دستگاه قرار داد و با فشردن تعدادی دکمه منتظر آماده شدنش موند.
_ حداقل من سر نخ و مدرک دارم اما بنظر میرسه که تو..
_ شما! باید با سونبه ات درست حرف بزنی کمیسر. بیا دچار اختلاف نشیم هوم؟
نامجون خنده عصبی کرد و لیوان چای شبز رو روی کانتری که بهش تکیه کرده بود گذاشت. دست هاش رو جلوی سینه اش گره زد و با لحنی عصبی به حرف اومد:
_ در هر صورت بنظر میرسه شما حتی یه مدرک درست حسابی هم ندارید درسته؟ به غیر از خون خشک شده ی مقتول توی یه غذاخوری پلمپ شده‌!.
دن تک خنده ای کرد و کمرش رو به کانتر تکیه داد:
_ اینطور که بنظر میرسه تو هم همچین چیز خاصی پیدا نکردی. درست نمیگم؟
_ اشتباهه. من اونقدر تو‌ کارم دقیق هستم که جز به جز سرنخ هارو پیدا کنم و همه ی اون هارو بهم ربط بدم. برای الان هم منتظر یه حرکت‌ مشکوک از آدمای اطرافمم.
مرد بعد از شنیدن صدای ریخته شدن قهوه داخل ماگ ابرویی بالا انداخت و موهاش رو به سنت بالا هدایت کرد.
_ میتونی روم حساب باز کنی باشه؟ من یه کارآگاهم پس هر حرکتی رو میتونم بخونم.
نامجون‌ میدونست هر چقدر هم که بخواد جواب خفن بده باز هم یک پاسخ دندان شکن از جانب این مرد دریافت میکنه. خنده تو گلویی کرد و به ساعتش نگاهی انداخت‌.
_ حتما سونبه. حتما! در ضمن موهات خیلی میدرخشه..شامپوی خاصی استفاده میکنی؟
_ همینطوره!
کمیسر گوشه لبشو گاز گرفت تا از کوره نره چون محض رضای خدا این مرد بلد بود چی رو چجوری توی چه‌ مکانی بگه. جواب های کوتاه اصلا مد نظر نامجون نبود.
دن بعد از برداشتن ماگ حاوی اسپرسو خواست بره که با صدای نامجون ایستاد.
_ یه لحظه..
بعد نزدیک تر اومد و دستش رو به سمت سرشونه های پیراهن سفید کارآگاه برد و گرد و غبار خیالیش رو تکوند.
_ حالا که انقدر به تمیزی اهمیت میدی باید به عنوان هوبه ات بهت‌اهمیت بدم درسته؟
و لبخندی زد که بنظر دن به شدت احمقانه بنظر میرسید.
_ حالا میتونی بری "سونبه"
کارآگاه دیگه چیزی نگفت و با بی تفاوتی به سمت خروجی رفت و از فضای آشپزخونه خارج شد.
نامجون اما بلافاصله بعد از تنها شدنش ، لبخندش رو محو کرد و به تار مویی که از روی شونه ی مرد گرفته رو نگاه کرد.
_ قاتل‌ پدرم رو پیدا کردم مین دن.

"فلش بک به 28 اکتبر"
_ سلام جناب کمیسر.
افسر پارک با دیدن قامت بلند نامجون که میخواست از غذاخوری که داشت توش تحقیقات انجام میشد بگذره فورا به زبون آورد و بهش اجازه داد داخل بره.
_ پس غذاخوری معروفی که تو کل اداره غوغا کرده اینجاست؟
نامجون با بررسی کردن مکان بیان کرد و عینکش رو به چشماش صاف کرد.
_ بله همینجاست‌.
_ محل جرم کجاعه؟ طبقه بالا؟
سروان‌کیم این بار جواب داد:
_ طبقه بالا در واقع یک بار قدیمیه. طی تحقیقاتی که انجام شد و گزارشاتی که از مردم محلی گرفتیم فهمیدیم که طبقه بالا جایی مثل میخونه بوده که افراد زیادی برای نوشیدن و مست کردن به اونجا‌ میومدن. دقیقا مثل هر باری که در سطح دنیا وجود داره. ‌تنها تفاوتی که وجود داره اینه که خیلی وقته‌ پلمپ شده.
_ همیشه از آدمایی که اینطوری همه چیز رو شرح میدن خوشم میاد.
نامجون بعد از تموم شدن حرفای جین بیان کرد و منتظر بود تا لبخند مرد رو ببینه اما اون صورت جدی قرار نبود با لبخند مزین بشه.
_ رئیس غذاخوری چی؟
_ به دلیل اینکه اجازه چنین جنایتی رو داده الان تو بازداشتگاهه ولی میگه خودم خبر نداشتم و اون روز اینجا نبودم.
کمیسر به معنای‌ تفهیم سر تکون داد و سوت کشید.‌ روی پاشنه ی پاش میچرخید و از هر چیزی که اونجا میدید شگفت زده میشد. مردم جاهای جدیدی قتل میکردن و هر کسی که مرتکب اون جنایت وحشتناک شده بود باید خیلی حرفه ای می بود که بین عموم مردم و توی یه بار قدیمی بی سر و صدا یک نفرو بکشه.
_ کارآگاه کجاست؟
_ پیش سرهنگ جانگ.
_ متوجهم...به هر حال میتونم برم بالا؟
نامجون پرسید و وقتی سروان تاییدش کرد به سمت راه پله هایی که به بار قدیمی میخورد قدم برداشت. اون هارو بالا رفت و بلافاصله بعد از وارد شدن از در بزرگ، بوی تعفن آمیز جنازه زیر بینیش پیچید.
آهی کشید و در حالی که دستاش داخل کت بامبرش بود داخل راهروی بزرگی که در و دیوارش کثیفی رو بیداد میکرد قدم زد.
هر طرف اتاق هایی وجود داشت که مطمئن بود قبلا خیلی مرتب بودن اما حالا پنجره های بزرگش شکسته بودن و توش تعدادی میز و صندلی و تخت های فلزی ضرب خورده وجود داشت.
نگاهاش رو به همه جا چرخوند و تصمیم گرفت به آخرین اتاقی که ته راهرو قرار داشت بره. طبق گفته های افسر های پلیس اونجا محل جرم بود پس به سمتش پا‌ تند کرد.
به محض ورود تونست دیواری رو ببینه که رنگ سرخ روش خشک شده بود. مطمئن بود از روش نمونه برداری شده پس ازش بی تفاوت گذشت. اونجا ، گاوصندوق های بزرگ فلزی وجود داشتن که در هر کدومشون یا شکسته بود یا ضرب خورده بود و یا باز مونده بود.
به طرفشون رفت و با نشستن روی پنجه‌ پاهاش و کج‌کردن گردنش نگاهی به گاوصندوق پایین انداخت.‌ روش برچسب عدد 3 رو زده بودن پس صد در صد یکی از سرنخ ها یا مدارک به حساب میومد.
توی بقیه صندوق ها چیز خاصی به غیر از خرت و پرت و قوطی های له شده نبود اما اونی که خالی بود مشکوک میزد. طبق گفته های هوسوک توی طبقه دوم قرار بوده که معامله انجام بشه‌ پس کسی که میخاسته معامله‌کنه‌ پول هارو اینجا گذاشته بوده اما اگه مقتول همون فرد معامله گر بوده ، چرا کشتنش؟
_ این پرونده و پرونده بابا خیلی شبیه همن.
و واقعا هم همینطور بود.
توی هر دو کیس قاتلین خیلی حرفه ای عمل کرده بودن و هیچ مدرک دسته اولی برای پلیس باقی نذاشته بودن.
طوری با مهارت قتل کرده بودن که برای مدت طولانی جنایتکار پیدا نشده بود و اینطوری که اوضاع پیش میرفت ، قرار نبود پیدا بشه.
خواست بلند شه و دست از فکر کردن به این افکار اضافه برداره که چشمش به چیزی افتاد. دستش رو داخل‌ گاوصندوق برد و تار مویی که اون گوشه افتاده بود رو برداشت. توی نور لامپ‌کم سوی اونجا نگهش داشت و به اندازه و حالتش نگاه کرد.
بلند و مواج چیزی بودن که تار مو رو توصیف میکردن که دقیقا شبیه چیزی که برای پرونده پدرش پیدا کرده بود..
_ کاش همون چیزی باشه که بهش فکر میکنم.
زیر لب زمزمه کرد و بعد از بلند شدن ، دستمالی از توی جیبش در اورد و تار مو رو داخلش قرار داد.
قرار نبود بیاد اینجا و چیزی پیدا کنه اما حالا که دقیقا مویی شبیه به مدرک پرونده پدرش پیدا کرده بود باید همه چیز رو بررسی میکرد. مطمئن بود که همه چیز داره روشن میشه.
تنها کاری که باید میکرد برداشتن یک نمونه مثل تار مو از همه ی کسایی بود که توی غذاخوری تحقیقات انجام میدادن. حالا تعداد کمتری آدم‌ مشکوک وجود داشتن که کار رو براش راحت تر میکردن.
باید دنبال آدمی با موهای مشکی پر کلاغی حالت دار میگشت که فکر تیمکرد از بین این شش هفت تفری که اینجا حضور دارن پیدا کردنش سخت باشه.
همین الانشم روی یه نفر شک داشت"

WhiteSugarS1 | CompleteWhere stories live. Discover now