Part '8'

192 21 6
                                    

Fisrt Time

" همه رو میتونم گول بزنم! میتونم به بقیه بدی کنم و بدترین کارهارو در حقشون انجام بدم ولی به خودم که میرسه ضعیف ترین آدم جهان میشم...
مین‌دن"

_ شبیه من بودن حتی از پس خود شیطان هم بر نمیاد وو!
دن با تمسخر به پسر گفت و به تک خنده اش وقتی که اسمش رو کوتاه شده از زبان الماس سازمان میشنید نگاه کرد.
_ شاید برده ی شیطان گزینه ی خوبی باشه درسته لیلیث؟
وویونگ با اعتماد بنفس جملاتش رو به زبون اورد و به کارآگاه چشم دوخت و زبونش رو روی لب هاش کشید.
_ هیچکسی جرئت نمیکنه با من اینطوری مستقیم و صریح صحبت کنه...موندم این شجاعت رو از کجا گیر آوردی
کارآگاه قبل از اینکه لب هاش به شیشه ی گلس برخورد کنه بیان کرد و بعد جرعه ای از شراب سرخش نوشید.
_ وویونگ دقیقا مثل خودته الماس. دقیقا با اولین تلاشش تونست وارد ساتان بشه
لی گفت و منتظر ریکشن لیلیث سازمانش شد. دن اما خنده توگلویی کرد. هرگز از اینکه آدما راجب شغلش حرف های بیخود بزنن متنفر بود. میخواست کارآگاهی باشه یا یه یابنده برای یه سازمان غیر قانونی...دن همیشه روی شغل هاش تعصب خاصی داشت.
پس با جدیت جمله ی لی رو اصلاح کرد:
_ وارد حلقه سوم بشه...احساس نمیکنی دایره لغاتت زیادی داره ضعیف میشه؟
سوهیوک چیز دیگه ای نگفت و مشغول نوشیدن شد و با اشاره ی سر به مو بلوند فهموند که میتونه پیش موجین بشینه. وویونگ اطاعت کرد اما مرد بزرگتر در حالی که سیگار برگ بین لب هاش بود دستش رو گرفت و اون رو روی پاهای خودش نشوند.
_ باید خسته شدی باشی درست نمیگم؟
موجین رو بهش گفت و وویونگ واقعا سعی کرد که خودش رو کنترل کنه و مشتش رو روی فکش دقیقا جایی که دن مشتش رو بهش زده بود ، فرود نیاره.
_ حق با شماست قربان!
دن به حرکات چندش آور موجین روی رون های پسر رو از نظر گذروند و به پشتی مبل تکیه داد. کمی دیگه از شرابش نوشید و بعد دوباره بحث رو باز کرد:
_ پس مسموم شدن اون احمقا به دست تو بود آره؟
وویونگ اعتماد به نفسش رو جمع کرد و روی پاهای مرد خودش رو جا به جا کرد تا راحت بشینه و بعد یه شیشه کوچیک خالی از جیبش بیرون اورد و با لحنی شوخ طبع شروع به حرف زدن کرد:
_ فقط یکم از این توی تهویه‌ هوای داخل اتاقشون ریختم!
دن با دیدن شیشه که خبر از وجود داشتن گاز اعصاب میداد تکخنده ای زد. اون کوچولوی لعنتی نمیدونست با کوچکترین اشتباهی خودش رو هم به مردن دعوت میکنه؟
_ ریسکی بود
_ ریسکی ولی هیجان انگیز!..در ضمن هیچ قتلی بدون یکم رولت روسی کیف نمیده. شما که خودتون بهتر از من میدونی
درسته. البته که میدونست! زندگیش بر همین پایه میچرخید اما موضوع اصلی حالا کسی بود که رو به روش نشسته بود.
_ احساس‌میکنم‌تو بدتر از جئون هایی!
_ کی بدتر از منه لیلیث؟
صدای شخصی که ازش اسم برده بود رو دقیقا پشت سرش شنید و بعد بدون اینکه سرش رو به سمتش برگردونه بهش گفت:
_ بشین اینجا جئون
پسر که با اخم فقط به صورت پر اعتماد بنفس وویونگ خیره شده بود زبونش رو داخل دیواره ی دهنش چرخوند بعد مبل رو دور زد و کنار دن نشست.
_ خیلی وقته ندیدمت
_ درسته سنپای
_ و البته خیلی وقته کونت سالمه...جای شکر نیست؟
سان کوتاه خندید و ترجیح داد جوابی نده چون نه تنها از لیلیث میترسید بلکه اگه اون چیزی میگفت حتما بهش عمل میکرد و جئون سان ، بیرحم ترین عضو حلقه دوم به هیچ عنوان دوست نداشت یه فیلم بی دی اس ام از خودش پخش بشه.
_ بیا از این موضوع بگذریم...داشتی منو با این جنده مقایسه میکردی؟
جئون که تاپ جذب سفید رنگی رو با شلوار گشاد کرم پوشیده بود و پرسینگ بینیش و بازتاب نقره ی پرسینگ وِرتیکال روی لباش در حال درخشیدن بود رو به وویونگ گفت اما مخاطب حرفاش دنی بود که با سرگرمی مشغول نوشیدن شرابش بود.
_ هم تو و هم داداشت رو...ببین! همین اول کاری انقدر کار منو راحت کرده و تو؟ بعد از شش سال لعنتی هنوز هم توی ماموریت هات یه گندی به بار میاری و برام دردسر میتراشی
_ اما این دلیل نمیشه که من و داداشم رو با یه همچین کسی مقایسه کنی.
کل کل بی پایه و اساسشون با صدای لی قطع شد:
_ تمومش کنید با هر دوتاتونم!
_ آیشش می‌چین سکیا.....
" حرومزاده ی دیوونه به کره ای"
دن زمزمه کرد و مخاطب فحشش رو لی قرار داد. یه پاش رو روی اون یکی انداخت و یکی از دستاش رو روی پشتی مبل گذاشت. سان زبونش رو خیس کرد و نگاه اخطار گونه ای به پسر مو بلوند انداخت. کار این بهتر بود؟ این جوک حتی برای خندیدن بهش هم زیادی ضایع بنظر میرسید‌.
سان و جونگکوک دقیقا شش سال تو عرصه تهیه فیلم های جنسی و پورن کار میکردن و هر بار از روش ها و متود های خفن تر برای پیشرفت کارشون استفاده میکردن که از پس هیچکسی بر نمیومد. و دن میگفت این بچه سوسولی که روی پاهای رئیسش نشسته و خودش رو لوس میکنه میتونه ازشون بهتر باشه؟ دیوونه که‌ نشده بود؟
البته برای الان عقلش رو هم از دست نداده بود تا به لیلیث بگه که دیوونه شده...جونش رو که از سر کوچه پیدا نکرده بود!
_ خب الماسم...هممون میدونیم که تو خیلی سخت کار کردی و میبینی که چنین ضیافت بزرگی فقط به عشق تو گرفته شده چون تو لیاقتش رو داری اما جدای از این که همش داری پرونده های اون اداره احمقانه رو بررسی میکنی ، کیسی پیدا کردی؟
سوهیوک با لحنی ملایم اما منظور دار پرسید و گلس رو به لباش نزدیک کرد و جرعه ای از شراب سفارشیش نوشید. کارآگاه ادای فکر کردن درآورد و با تن صدای بشاش گفت:
_ شاید؟
_ من این قیافه لعنتیو میشناسم..این یعنی چیزای خوبی برامون توی ذهنت داری سنپای
سان با آنالیز کردن صورت لیلیث با شیطنت گفت و سعی کرد به تازه وارد توجهی نشون نده.
_ البته باید بیشتر راجبش فکر کنم..دو سه تا موردی هست اما بهتره لوکیشنات رو عوض کنی جئون! اصلا دوست ندارم برام یه پرونده مزخرف دیگه جور کنی یا...بهتره بگم‌اصلا دوست ندارم پامو توی فضای اون بارهای کثیف بذارم
_ اون فقط تنوع بود ولی اوکی..جونگکوک برام‌ردیفش میکنه
جئون کوچکتر بازوش‌ رو دور شونه های کارآگاه انداخت و لبخند کجی زد. در اون لحظه واقعا خوشحال بود! درد کشیدن اون دخترا و پسرای لعنتی وقتی دارن زیر شکنجه هاش جون‌میدن به شدت روحش رو ارضا میکرد.
اما صورتش اون لبخند رو وقتی از دست داد که صدای تازه وارد شنیده شد:
_ من مکان های خیلی خوبی رو میشناسم جئون چان. میتونم بهت کمک کنم!
"چان پسوند ژاپنی برای صدا کردن افراد به شیوه صمیمی"
_ لازم نیست برای اخت گرفتن با من با اون لحجه ی داغونت ژاپنی صحبت کنی هرزه ی احمق! و کی گفتی تو میتونی با من انقدر صمیمی حرف بزنی؟ دلت شکنجه میخواد؟
_ هی هی هی چرا انقدر با این خوشگله بد حرف میزنی سان؟
موجین گفت و پهلوهای پسر رو لمس کرد. نگاهش رو به سوهیوک داد و پرسید:
_ امشب شب دن عزیز منه ولی اشکال که نداره یکم منم لذت ببرم درسته؟...پس مشکلی نیست اگه بخوام یکم باهاش بازی کنم؟
جمله دومش رو رو به کارآگاه پرسید و منتظر جواب موند.
_ اون هرزه ی من نیست موجین! در ضمن چرا فکر کردی من برای چیزای بی ارزش وقت میذارم؟
_ ارزش ها با وقت گذروندن خودشون رو نشون میدن لیلیث‌.
وویونگ که میدید طی این مکالمه توهین های زیادی شنیده بین حرفش پرید و بهش خیره شد‌. دن بی تفاوت آخرین جرعه ی شرابش رو نوشید و بلند شد.
_ درست میگی وو‌! ولی زمان طلاست موافقی؟
_ هر چی شما بگی
وویونگ زمزمه کرد و حتی چشمای وحشی دن هم‌نتونست ارتباط چشمی که برقرار کرده بود رو بشکنه.
_ من‌میرم!
دن نگاهش رو‌گرفت و کتش رو مرتب کرد اما با مخالفت جئون رو به رو شد:
_ انقدر زود؟ اما خیلی وقته سه تایی باهم نوشیدنی نخوردیم..جونگکوک خیلی دلتنگته
_ اگه بود میومد سان! به هر حال اهمیتی هم‌نمیدم
آخرین‌جملش رو بیان کرد و به سمت خروجی قدم برداشت اما قبل از ایحکه‌کامل بخواد ازشون دور بشه برگشت و با لحنی بی تفاوت اضافه کرد:
_ در ضمن بلوف زدن راجب قدرت کار همیشگیته لی؟ چون اون‌ کوفتی که برام‌ ریختی نه تنها آشغال نبود بلکه حتی شاتو مارگوی اصل هم نبود! آخرین بارت باشه منو با یه شیشه شراب فیک گول‌میزنی
روی پاشنه‌پاش چرخید به سمت در قدم زد‌ و چندی بعد اثری ازش توی اتاق به اون بزرگی دیده نشد.
سوهیوک میدونست که دن به عنوان یه کارآگاه به شدت چشم های تیز و حواس جمعی داره اما اینکه بخواد یه شیشه شراب قرمز کره ای رو با اصل فرانسویش رو از هم تشخیص بده ترسناک بود‌.
گاهی اوقات واقعا نیاز بود تا کل ساتان از "مین دن" بترسن! اون آدم عادی ای نبود.
تفریحاتش ، غصه خوردنش یا حتی گریه کردنش رو هیچکس ندیده بود‌. هیچکس هرگز اون رو با یک لبخند درست درمون‌ که نشون از شادی بده یا احساساتش نسبت به کسی رو ابراز کنه شاهد نبود‌.‌ تقریبا همه به این باور رسیده بودن که اون یک انسان با باطنی پلید و قلبی از جنس سنگ باشه.
همه ی آدمای درد دیده همینطورن مگه نه؟ فقط کافیه یه ناامیدی بزرگ ، یه ترس قابل مشهود یا یه درد غیر قابل تسکین‌توی وجودشون رخنه کنه و بعد متوجه میشن که قلبشون نه تنها دیگه تپش های قبلش رو از دست داده بلکه حصاری از بی حسی دورش حلقه زده. مثل یه سیم خاردار لعنتی که بدجوری داره اون یه تیکه‌گوشت تپنده رو خفه میکنه و دیگه حتی نمیتونن حس کنن زنده ان.
همه ی آدمای این داستان کوله باری از درد رو روی شونه هاشون به دوش میکشن‌. همشون به روش های مختلف آسیب دیدن و الان شدن کسایی که دارن زندگیشون رو برای ما روایت میکنن. تا بفهمیم از اینکه چطور با حرف های مردم خرد شدن تا متوجه بشیم که چطور شبشون رو صبح کردن تا درک کنیم و شریک یک به یک غم هاشون بشیم‌. اگرچه ممکنه سخت باشه.. اینکه بتونیم رفتارشون رو نسبت به اطرافشون با ادراکمون بسنجیم دشواره اما هر دردی یک درمانی داره.
قبول ندارید؟

WhiteSugarS1 | CompleteTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon