Golden blood
Part : 5هیرا بلافاصله بعد از قطع کردن تماس، از سرویس بهداشتی بیرون رفت و به یونگی گفت مشکلی برای یکی از دوستاش پیش اومده و باید حتما پیشش بره..
یونگی اخم کمرنگی کرد و گفت : میخواستیم غذا بخوریم..
هیرا با شرمندگی گفت : معذرت میخوام، حال دوستم خوب نیست، واقعا به کمکم احتیاج داره..
یونگی با همون اخم از جاش بلند شد و گفت : باید جبران کنی این قرارو!..
هیرا که برای رفتن پیش جونگکوک بی قرار بود، تند تند سر تکون داد : باشه باشه، فقط بریم..
وقتی یونگی جلوی آپارتمان جونگکوک ایستاد، نگاهی به آپارتمان کرد و گفت : کارت چقدر طول میکشه؟..
هیرا که دستش روی دستگیرهی در بود؛ گفت : آمم من خودم برمیگردم، نمیخواد منتظر بمونی..
یونگی سرش رو کج کرد و پوکر به هیرا نگاه کرد. هیرا سریع گفت : ببین این دوستمو بابا اینا میشناسن، قابل اعتماده، خب؟..
تغییری توی نگاه یونگی ایجاد نشد. هیرا چشماشو بست : نمیدونم کارم تا کی طول میکشه..
یونگی ماشین رو خاموش کرد و گفت : من همینجا منتظر میمونم..
هیرا در حالی که دندون هاشو از درون روی هم میفشورد، سر تکون داد و از ماشین پیاده شد تا خودش رو به جونگکوک برسونه..
هیرا اینقدر بی قرار بود که بعد از باز شدن در توسط آیفون، بدون اینکه منتظر آسانسور بمونه، با تمام سرعتش از پله ها بالا رفت و خودشو به طبقهی پنجم رسوند. به محض باز کردن در راه پله دوباره حجم زیادی از بویِ برگِ بو رو حس کرد و چشماشو از لذت بست، ولی تا یادش اومد جونگکوک داره درد میکشه، سمت در پا تند کرد و در زد : جونگکوکااااا..
هنوز داشت به در مشت میکوبید که در باز شد و تقریبا توی آغوش جونگکوک پرتاب شد. جونگکوک دستاشو دور هیرا حلقه کرد و با چشمای سرخش بهش خیره شد. هیرا هم که مسخ چشمای جونگکوک بود، صورتشو قاب گرفت و رایحه اش رو پخش کرد..
جونگکوک با حس رایحهی هیرا، چشماشو بست و نفس عمیقی کشید که باعث سفت تر شدنه حلقهی دستاش دور تن هیرا شد. ثانیه ای بعد با جلو آوردن سرش و فرو بردن صورتش توی گردن هیرا باعث شد دستای هیرا دور گردنش حلقه بشه. جونگکوک لب هاشو روی غدهی رایحهی هیرا گذاشت و همزمان با مکیدنش، رون های هیرا رو توی مشت گرفت و اون رو بالا کشید تا پاهاشو دور کمرش حلقه کنه، با پا در خونه رو بست و سمت اتاق خواب حرکت کرد.
وقتی هر دو روی تخت خواب افتادن و جونگکوک روی هیرا که چشماش رو بسته بود، بود؛ گفت : چشماتو باز کن..
هیرا پلک های لرزونش رو از هم فاصله داد و با چشمایی با رگه های طلایی رنگ، که میخروشید، به جونگکوک نگاه کرد و همین باعث شد جونگکوک سمت لب هاش حجوم ببره..
معاشقه شون دقایقی طول کشید تا وقتی که جونگکوک در حالی که نیش هاش رو بیرون آورده بود، روی گردن هیرا نفس نفس میزد. جونگکوک میخواست هیرا رو مارک کنه و هیرا به خوبی این رو میدونست. هیرا دمی از رایحهی خوش بوی جونگکوک گرفت و با گذاشتن دستش روی سینهی جونگکوک کمی اون رو عقب روند تا بتونه به صورتش دید داشته باشه..
هیرا نگاهی به دندون های نیش جونگکوک انداخت و آروم نگاهش رو به چشمای جونگکوک داد. وقتی دید جونگکوک همچنان نفس نفس میزنه، صورتش رو قاب گرفت و درحالی که رایحه اش رو کمی بیشتر آزاد میکرد؛ گفت : دوستت دارم جونگکوکا..
جونگکوک که توی رایحهی هیرا غرق در آرامش شده بود، پلکی زد و نیش هاشو داخل کشید. خیره به چشمای هیرا گفت : منم دوستت دارم حبه قند..
هیرا لبخند شیرینی زد و با استفاده از قدرت بدنیش، جای خودش رو با جونگکوک عوض کرد و روی شکم جونگکوک نشست. سمت جونگکوک خم شد و گفت : من اول باید مارکت کنم!..
جونگکوک در سکوت سرش رو کمی کج کرد و گردنش رو به هیرا نشون داد. هیرا درحالی که نیش هاشو بیرون کشیده بود سمت گردن جونگکوک خم شد و جایی بین کتف و گردن جونگکوک ثابت موند، بوسهای روی اون نقطه زد و دندون هاشو آروم روی اون نقطه کشید. جونگکوک تند تند و عمیق نفس میکشید. هیرا عقب کشید و خیره به چشمای لرزون جونگکوک، صورتش رو قاب گرفت و نوازشش کرد : ازم میترسی؟..
جونگکوک چیزی نگفت و آب دهنش رو قورت داد. هیرا سمت جونگکوک خم شد، آروم اون رو بوسید و گفت : بزاریمش برای یه موقع دیگه، هوم؟..
هیرا خواست عقب بکشه که جونگکوک با گذاشتن دستش روی کمر هیرا مانع عقب رفتنش شد : نه، موقع رابطه انجامش بدیم!..
هیرا لبخندی زد و گفت : من در اختیار شمام آلفا!..
****
نیم ساعتی بود که هیرا توی آغوشش درحالی که سرش رو روی سینه اش گذاشته بود و دستش روی شکمش بود، به خواب رفته بود. ولی جونگکوک هیچ جوره خواب به چشماش نمیومد. رایحهی هیرا رو نفس میکشید و غرق در آرامش بود. هیرا به صورت رسمی جفتش شده بود و جونگکوک هم با مارک کردن و مکیدن خون هیرا پروسهی تبدیلش شروع شده بود. نمیدونست بیخوابیش از اثرات تبدیله یا افکار بیخود توی سرش..
YOU ARE READING
Golden Blood
Fanfiction𖤜᭄ Fallow me ♡ Complete. سالیان سال است که خون طلایی ها منقرض شدند، چیزی حدود صد سال، در این زمان کائنات هدیهای به زمین اعطا کرد، و آن هم تولد دوباره خون طلایی ای بود که شروع تغییر جهان ماوراء طبیعت شد.. "من دیدم، اینو که تو پایان همه چیزی" Genr...