توی سالن شلوغ، هیرا لحظهای از جونگکوک فاصله نگرفت و هر جا جونگکوک برای خوشامد به کسی رفت، همراهیش کرد و همونجور که تمرین کرده بود، سعی کرد مقتدر بنظر برسه، درست مثل جونگکوکی که کنارش بود..
جلوی میز آلفا و لونای ژاپنی بودن که جونگکوک یکدفعه اخمی کرد و لحظهای برگشت پشت سرش، سمت ورودی سالن رو نگاه کرد. هیرا که با فاصلهی کمی از جونگکوک ایستاده بود، کنار گوشش گفت : چیزی شده عزیزم؟..
جونگکوک نگاهی به افراد تازه وارد کرد و نگاهش روی فردی که دلیل اخمش بود؛ نشست. نگاهش رو به هیرا داد و آروم گفت : رایحهی عجیبی حس نمیکنی؟..
هیرا نفس نیمه عمیقی کشید و گفت : نه..
اخم جونگکوک پر رنگ تر شد، از روی غریزه هیرا رو به خودش چسبوند : بوی جالبی نمیاد..
"چی حس میکنی؟.."
جونگکوک بدون جواب دادن به هیرا، با لبخند فیکی از میز ژاپنی ها فاصله گرفت و سمت ورودی آشپزخونه که گاهی خدمتکار ها با چرخ دستی وارد سالن میشدن؛ حرکت کرد و هیرا رو همراه خودش کشید : جونگکوک؟..
به محض ورود به آشپزخونهی پر سر و صدا، جونگکوک با صدای بلند مینهو رو صدا زد و مینهو که مسئول رسیدگی به خدمتکار ها بود؛ دوید و جلوشون ایستاد : چیزی شده آلفا؟..
جونگکوک آب دهنش رو قورت داد و مچ دست هیرا رو گرفت : ازت میخوام از در پشتی لونا رو ببری بیرون، از اینجا دورش کن!..
هیرا اخمی از سر تعجب کرد و سعی کرد مچ دستش رو آزاد کنه و بلند گفت : جونگکوک چی داری میگی؟..کجا برم؟..نمیشه که لونا یهویی غیب بشه..
جونگکوک مچ دست هیرا رو ول کرد، صورت هیرا رو قاب گرفت و زل زد توی چشماش : احساس خطر میکنم..دارم از روی غریزه ام برای محافظت ازت اینکارو میکنم، پس باید بری، میفهمی؟..
هیرا به جونگکوک نگاه کرد : داری میترسونیم جونگکوک..
جونگکوک هیرا رو محکم بوسید و خیره به چشمای هیرا گفت : دوستت دارم، هم تو هم تولمون رو
هیرا ناخودآگاه چشماش پر از اشک شد : چرا اینجوری حرف میزنی؟..چرا بوی ترس میدی؟..نمیخوام، تنهات نمیذارم..
جونگکوک بار دیگه هیرا رو بوسید و اون رو سمت مینهو هل داد و در حالی که نگاهش به هیرا بود که بازوهاش توسط مینهو گرفته شده بود؛ عقب عقب سمت در رفت و بیرون رفت..
مینهو طبق گفتهی جونگکوک، هیرا که قطره های اشکش روی گونهاش بودن رو از در پشتی بیرون برد و به محض بیرون رفتن، کوان رو کنار ماشینه روشنی دید که و با تلفن صحبت میکرد. کوان به محض دیدنشون گوشی رو قطع کرد و گفت : بشینید بریم..
مینهو سر تکون داد و وقتی کوان پشت فرمون نشست، در عقب رو برای هیرا باز کرد تا سوار بشه، وقتی در رو بست و خواست سمت در شاگرد بره تا بشینه، کوان با سرعت راه افتاد و دور شد!..
هیرا که اشکش رو پاک میکرد اخمی کرد و گفت : هعی چرا نذاشتی مینهو سوار شه..
همون موقع کوان قفل مرکزی رو زد و گفت : لازم نبود مینهو باشه..
"نمیفهمم، جونگکوک گفت مینهو منو ببره، حرفی از تو نزد.."
کوان خندهای کرد و گفت : برام سواله که واقعا خنگی یا خودتو زدی به خنگی؟..
اخم هیرا پررنگ تر شد : چی داری میگی؟..
کوان چیزی شبیه به عود رو که به دریچهی کولر وصل کرده بود، با فندکش روشن کرد : وقتشه چشماتو باز کنی هیرا، تو بردهی یه عشق دروغینی..
هیرا با تنفس دود اون عود سرفه ای کرد و سعی کرد پنجره رو باز کنه ولی نتونست : جونگکوک تورو به خاطر خون طلایی بودنت میخواست، باهات جفت شد که خون طلایی بشه..تو بارها بارها نشونه های عشق دروغین جونگکوک رو دیدی ولی نخواستی باور کنی..
هیرا که کمی گیج شده بود و نفهمیده بود کوان از خون طلایی بودنش حرف زده، سرفه ای کرد و به کوان توپید : ببند دهنتو!..
بازهم سرفه کرد : این چه کوفتیه؟!..خفه شدم، پنجره رو باز کن..
کوان خندهای کرد و گفت : سلاحی که در برابر خون طلایی ها ساختم..
هیرا رایحه اش رو آزاد کرد و به کوان دستور داد : این ماشین کوفتی رو نگهدار..
کوان برخلاف میل هیرا با سرعت بیشتری رفت : هر چقدر میخوای سعی کن، نمیتونی کنترلم کنی!..
هیرا که سرگیجه گرفته بود، تلاش کرد به شونهی کوان چنگ بزنه تا برای نجات خودش کاری کنه. کوان دست هیرا رو با قدرت پس زد و با خنده گفت : جونگکوک حتی با رائون بهت خیانت کرد. همون رائونی که داری خودتو میکشی برای دوستی باهاش!..تو فقط لونا شدی تا دهن مردم بسته بشه!..
همون موقع مارک و قفسهی سینهی هیرا شروع کرد به تیر کشیدن و خیلی یهویی درد جوری شدت گرفت که هیرا شروع کرد به جیغ کشیدن : نههههه، نههههه جونگکوکککک..
هیرا جیغ میکشید و تلاش میکرد با تبدیل شدن به گرگش خودشو از ماشین خلاص کنه و به جونگکوکی که از طریق ارتباط حسی و مارک، در خطر بودنش رو حس میکرد؛ برسونه، ولی نمیتونست تمرکز کنه..
YOU ARE READING
Golden Blood
Fanfiction𖤜᭄ Fallow me ♡ Complete. سالیان سال است که خون طلایی ها منقرض شدند، چیزی حدود صد سال، در این زمان کائنات هدیهای به زمین اعطا کرد، و آن هم تولد دوباره خون طلایی ای بود که شروع تغییر جهان ماوراء طبیعت شد.. "من دیدم، اینو که تو پایان همه چیزی" Genr...