هیرا روز تعطیل خودشو توی خونهی جونگکوک میگذروند تا کمی آروم بگیره، صبح که از خواب بیدار شده بود، کمی آروم گرفته بود، ولی میدونست آرامش کاملش زمانیه که جونگکوک رو ببینه، و وقتی دید به جونگکوک دسترسی نداره، به خونهی جونگکوک رفت تا حداقل بوی جونگکوک رو حس کنه..
وقتی روی کاناپه نشسته بود و درحالی که پاپ کورن میخورد، فیلم تماشا میکرد، صدای باز شدن در خونه اومد، سریع از جاش بلند شد، خودشو به در رسوند و با دیدن جونگکوک، درحالی که جیغ میکشید، خودشو توی بغل جونگکوک انداخت : وااایی خدای من باورم نمیشه اینجایی، داشتم از نگرانی میمردم، گوشیتو چرا جواب نمیدادی..
از جونگکوک فاصله گرفت و صورتش رو قاب گرفت، اول چندین بوسه روی لب های جونگکوک گذاشت و بعد درحالی که صورتش رو نوازش میکرد؛ گفت : حالت خوبه؟..چرا تو خودتی؟..
جونگکوک چندبار پلک زد و بعد دستاش رو دور تن هیرا حلقه کرد، همونجور که تو خونه میرفت، بینیشو به مارک روی گردن هیرا چسبوند..
هیرا سر جونگکوک رو نوازش کرد و گفت : راتت شروع شده؟..
وقتی جونگکوک سر تکون داد، هیرا رایحه اش رو آزاد کرد تا جونگکوک رو آروم کنه : درد داری عزیزم؟..
جونگکوک باز هم سر تکون داد. هیرا آروم دست تو موهای جونگکوک کشید و گفت : بریم رو تخت؟..
جونگکوک رون های هیرا رو گرفت و بلندش کرد : میخوام تبدیل شم..
جونگکوک بعد از گفتن حرفش رایحه اش رو پخش کرد و هیرا صورتش رو توی گودی گردن جونگکوک برد و مارکش رو بوسید. جونگکوک با حس بوسهی هیرا متوجه شد دردش ساکت شده!..
دندون هاشو روی هم فشورد و همزمان سمت نشیمن حرکت کرد. هیرا رو روی کاناپه گذاشت. پایین تیشرت خودشو گرفت و اونو از تنش درآورد. با تیر کشیدن قلبش یهو به زانو در اومد و هیرا درحالی که ترسیده و نگران بود، سریع سمتش رفت و سرش رو بغل کرد : چی شدی!؟..
سینه اش رو توی دست فشار داد و دندون هاشو از درد روی هم فشورد. گرگش داشت بدجور مجازاتش میکرد. وقتی سرش رو بلند کرد، با چشمای پر اشک هیرا رو به رو شد. با دیدن چشمای هیرا، چشمای رائون به یادش اومد. فحشی داد، صورت هیرا رو قاب گرفت و لب هاشو شکار کرد..
چند دقیقه ای توی رایحهی هیرا غرق شد، اون رو بوسید تا کمی آروم گرفت و سرش رو به سینهی هیرا تکیه داد. هیرا که شونه و کتف های جونگکوک نوازش میکرد؛ گفت : تبدیل شو، دردت خیلی کمتر میشه..
جونگکوک نفس عمیقی کشید و بعد از درآوردن شلوارش پروسهی تبدیلش رو آغاز کرد. وقتی جونگکوک تبدیل شد، گرگ بزرگ و مشکی رنگش که حالا رگه های طلایی رنگی هم در بعضی نقاط بدنش داشت، سمتش حجوم برد و دماغش رو به گردن هیرا کشید. هیرا خندهای کرد و گفت : آروم پسر، من همینجام..همیشه اینجام..
گرگ گردن هیرا رو لیس زد و هیرا روی گردن و سر گرگ دست نوازش کشید : اجازه میدی منم تبدیل شم؟..
گرگ چند بار دیگه گردن هیرا رو لیسید و بعد آروم عقب کشید. هیرا دستی به سر گرگ کشید و بعد از درآوردن لباس هاش، گرگش رو فراخوند. گرگ هیرا بزرگ و دو رنگ بود. پنجه ها، سر دم، مثلثی گوش ها، پوزه تا زیر شکم سفید و بقیهی بدنش نسکافه ای بود در همون حال بخش های طلایی رنگ خودش رو هم داشت. گرگ جونگکوک بعد از کامل شدن تبدیل هیرا، خودش رو روی گرگ هیرا انداخت و اون رو بویید و لیسید و گرگ هیرا هم متقابلا باهاش همراهی کرد. چند دقیقه ای رو گرگ هاشون باهم گذروندن تا وقتی که هیرا اول به شیپ انسانیش برگشت، درحالی که دستاشو دور گردن گرگ جونگکوک حلقه کرده بود و توی چشماش خیره بود؛ گفت : میخوام جونگکوکی برگرده..
گرگ غرش آرومی کرد و این به معنی مخالفت بود. هیرا زیر گردن گرگ رو خاروند و پوزه اش رو بوسه بارون کرد : من همینجام، مال توام، بازم همو میبینیم، بزار جونگکوکی برگرده، من حس میکنم تو جلوشو گرفتی!..
گرگ دوباره غرش کرد. هیرا نفس عمیقی کشید و تسلیم شد : باشه..
گرگ خودشو توی آغوش هیرا جا کرد و سرش رو روی پای هیرا گذاشت. هیرا شروع کرد به بازی کردن با موهای گرگ و گفت : نباید باهاش لج کنی، این اصلا خوب نیست، جونگکوک خیلی خوبه، من خیلی دوستش دارم..
هیرا اونقدر راجب جونگکوک حرف زد و گرگ رو نوازش کرد که آخر سر گرگ اجازهی تغییر داد و جونگکوک به حالت انسانی خودش برگشت، ولی دوباره سرش رو روی پای هیرا گذاشت. هیرا هم با لبخند دست نوازش به سرش کشید : خیلی دلش ازت پر بود، چیکارش کردی بدبختو..
جونگکوک حرفی نزد. هیرا آهی کشید و گفت : چرا همش ساکتی؟..
جونگکوک که چشماش رو بسته بود؛ گفت : خسته ام، حالم خوب نیست..
هیرا بازوی جونگکوک رو نوازش کرد : پاشو بریم رو تخت بخوابیم..
YOU ARE READING
Golden Blood
Fanfiction𖤜᭄ Fallow me ♡ Complete. سالیان سال است که خون طلایی ها منقرض شدند، چیزی حدود صد سال، در این زمان کائنات هدیهای به زمین اعطا کرد، و آن هم تولد دوباره خون طلایی ای بود که شروع تغییر جهان ماوراء طبیعت شد.. "من دیدم، اینو که تو پایان همه چیزی" Genr...