(هفتاد و دو ساعت بعد_فلورانس)
نمایش اپرا به تازگی تموم شده بود و اون علارغم میل درونیش مردی که امشب تولدش بود رو همراهی میکرد. خونآشام اصیل با افرادی که برای تبریک بهش به سالن پذیرایی عمارت اومده بودن صحبت میکرد و توجهی بهش نداشت، فقط دستش رو دور کمرش حلقه کرده بود. نگاهشو به دور و بر داد و بعد از نگاه کردن به ساعت بزرگ توی سالن، که ده شب رو نشون میداد، نگاهش رو به مرد داد و آروم دستش رو روی سینه اش کشید تا توجهش رو جلب کنه. مرد بعد از عذرخواهی از فرد رو به روش، نگاهش رو به چشمای مشکیش داد و منتظر نگاهش کرد. دختر خیره به چشمای سرخ خونآشام نزدیکش شد و دم گوشش گفت : من تا سرویس میرم و برمیگردم..
خونآشام سر تکون داد و به نرمی روی کمر دختر دست کشید و رهاش کرد. دختر با قدم های استوار سمت راهرویی که تابلوی سرویس بهداشتی روش بود حرکت کرد و وارد سرویس بهداشتی خانوم ها شد. بعد از مطمئن شدن از خالی بودن سرویس، در ورودی رو بست و قفل کرد. کیفش رو روی روشویی گذاشت و خیره به تصویر خودش توی آیینه نفس عمیقی کشید. چشماش رو بست، دستاش رو بلند کرد و رو به آیینه نگهداشت. با آرامش کلمات رو ادا کرد و چشم هاشو باز کرد تا نتیجهی کارش رو ببینه. پرتال برای تلپورت باز شده بود!..
اولین نفر جونگکوک که کت شلوار مشکی رنگ که دو طرف کتش با اکسسوری های مختلفی تزئین شده بود، رد شد و بعد از پایین اومدن از روشویی، دستش رو سمت هیرایی که لباس دکلتهی مشکی رنگی با دامن بلند که اکسسوری های مشابه کت جونگکوک روش کار شده بود، دراز کرد و بعد از نشوندنش روی روشویی با بردن دستش زیر بغل هیرا اون رو پایین گذاشت و بهش گفت : خوبی بیب؟..
هیرا با لبخند سر تکون داد و کنار رفت تا یونگی هم از پرتال رد بشه. بعد از اینکه مینهو و چند نفر دیگه هم از پرتال رد شدن، جونگکوک سمت یونگی که کنار هیرا ایستاده بود؛ برگشت و جدی گفت : یه تار مو ازش کم بشه، جنازتم دست مامان بابات نمیرسه!..
یونگی چشمی چرخوند و گفت : تار به تار موهاشو شمردی؟..
جونگکوک با خونی به جوش اومده خواست سمت یونگی حمله ور بشه که هیرا جلوش رو گرفت و صورتش رو قاب گرفت تا توجهش رو جلب کنه : هعی منو ببین..
جونگکوک نگاه اخم آلودش رو به هیرا داد و با دیدن چشماش اخم هاش باز شد. هیرا گونهی جونگکوک رو نوازش کرد و گفت : چیزی نمیشه، نگران نباش..
جونگکوک نفسش رو محکم بیرون داد و با قاب گرفتن صورت هیرا پیشونیشو عمیق بوسید : کاش میموندی خونه..
هیرا که لبخندی شیرین از بوسهی جونگکوک روی لبش بود؛ گفت : دیگه نمیتونم دوریتو تحمل کنم..
جونگکوک دوباره پیشونی هیرا رو بوسید و با اکراه اجازه داد هیرا با یونگی از سرویس بهداشتی خارج بشه. آرورا بعد از رفتن هیرا خطاب به جونگکوک گفت : آلفا..
جونگکوک نگاهش رو به آرورا داد و منتظر موند تا آرورا صحبت کنه. آرورا بعد از مکث چند لحظهای خیره به چشمای جونگکوک گفت : بهم اعتماد داری؟..
جونگکوک کاملا جدی جواب داد : نه!..
آرورا چشم چرخوند و معترض گفت : دو ماه گذشته ها!..
جونگکوک اخمی کرد و با گفتن وِردی، آرورا رو سمت خودش کشید و محکم بازوشو توی دست فشورد : ازم نخواه با دو ماه پلکیدن دور و برم بهت اعتماد کنم!..
آرورا که به خاطر فشار دست جونگکوک توی خودش جمع شده بود؛ گفت : باشه باشه حالا چرا جوش میاری..
بعد از اینکه جونگکوک با ضرب دستش رو رها کرد، در حالی که بازوش رو نوازش میکرد؛ با نگاه درموندهای گفت : خواهش میکنم، یه امشب رو بهم اعتماد کن، به افرادت بگو هرچی که شد دخالت نکنن..
جونگکوک که نگاه صادقش رو میدید و صدای ضربان قلب مطمئنش رو میشنید، مکثی کرد و خطاب به مینهو که پشت سرش بود؛ گفت : به بچه ها بگو هرچی که شد کاری نکنن!..
مینهو سر تکون داد و از سرویس خارج شد. جونگکوک یک قدم فاصله اش با آرورا رو از بین برد و محکم و جدی توی چشماش خیره شد : اگه بهم خیانت کنی، حتی اگه یک ثانیه از عمرم باقی مونده باشه، بدون اینکه اهمیت بدم چقدر برای کوان مهمی، تورو هم به درک واصل میکنم!..فهمیدی؟..
آرورا آب دهنش رو قورت داد و گفت : بله آلفا!..
****
هیونجین صدر مجلس ایستاده بود و با میهمان هاش صحبت میکرد، ابراز خوشحالی میکرد که اون رو توی تولدش همراهی کردن و ازشون خواست که توی نوشیدن شامپاین همراهیش کنن. آرورا کنار هیونجین ایستاده بود و با لبخند فیک و غیر واقعی روی لبش بهش نگاه میکرد. هیرا کنار یونگی که دستش رو دور کمرش انداخته بود، بین جمعیت ایستاده بود و با نگاه خنثی ای به هیونجین نگاه میکرد، اما یونگی بدون توجه به اینکه کسی هنوز شامپاینش رو ننوشیده، جامش رو سر کشید و چشمی چرخوند : پس کی شروع میشه؟..
YOU ARE READING
Golden Blood
Fanfiction𖤜᭄ Fallow me ♡ Complete. سالیان سال است که خون طلایی ها منقرض شدند، چیزی حدود صد سال، در این زمان کائنات هدیهای به زمین اعطا کرد، و آن هم تولد دوباره خون طلایی ای بود که شروع تغییر جهان ماوراء طبیعت شد.. "من دیدم، اینو که تو پایان همه چیزی" Genr...