Part 6:

210 24 5
                                    

(چند روز بعد)
اولین روزی که جونگکوکِ خون طلا وارد گله شد. بلافاصه پیش کوان پسر خاله اش رفت. وقتی کوان رو توی خونه ندید، باهاش تماس گرفت تا بدونه کجاست. در حالی که توی نشیمن خونه‌ی کوان دست به کمر ایستاده بود، گوشی رو کنار گوشش نگه‌داشت تا وقتی کوان جواب داد : سلام..
"سلام، کجایی که خونه نیستی؟.."
کوان متعجب گفت: اومدی گله؟!..
"اره الان تو خونتم.."
"آمم من کتابخونه ام.."
"باشه، میام اونجا، باهات کار دارم.."
"اوکی.."
جونگکوک از خونه بیرون رفت و سوار ماشینش شد تا به کتابخونه بره. به محض ورود به کتابخونه، رائون طبق عادت همیشگیش، خودش رو توی آغوش جونگکوک انداخت و دستاشو دور گردن جونگکوک  حلقه کرد : وایی آلفا، چقدر خوبه که زود به زود میایی..
رائون تا اقدام کرد به بوییدن رایحه‌ی جونگکوک، متوجه رایحه‌ی غریبه شد و عقب کشید، اخمی کرد و گفت : آلفا، چرا بوی غریبه میدی؟..
جونگکوک بدون هیچ عکس‌العملی به رائون نگاه کرد که رائون ترسیده سمت جونگکوک حجوم آورد و یقه‌ی تیشرتش رو کنار زد و با مارک جونگکوک که بین حدفاصل گردن تا کتفش بود رو به رو شد..
ناباور به مارک نگاه کرد، حتی روش دست کشید و متوجه شد جونگکوک واقعا مارک شده. با چشمایی که پر شده بودن، به جونگکوک نگاه کرد : تـ..تو چیکار کردی؟..
جونگکوک فقط توی سکوت به رائون نگاه میکرد، تا وقتی که رائون درحالی که بلند زیر گریه زده بود، جونگکوک رو کنار زد و از کتابخونه بیرون رفت. جونگکوک که با نگاه دنبالش کرده بود، با صدای کوان نگاهش رو به اون داد : بالاخره باهاش کنار میاد، یه جایی ته قلبش میدونست مال اون نمیشی، خاله و دوستشم اشتباه کردن که از بچگی گفتن جفت همید..
جونگکوک دستی توی موهاش کشید و گفت : امیدوارم زود باهاش کنار بیاد، دوست ندارم عذاب وجدان با خودم به دوش بکشم..
کوان دستشو روی شونه‌ی جونگکوک گذاشت و شونه اش رو فشورد : میبینم که رفتی قاطی مرغا..
جونگکوک پوزخند صدا داری زد : چه جورم!..
ناله‌ای کرد و خودشو به کوان تکیه داد : کل تنم کبوده کوان، چند روز پیش راتش شروع شد خیلی وحشیه..جای سالم نمونده رو تنم..ناخونایی که کشید، کیس مارک هاش، همه جااااام داغونه..
کوان خندید و جونگکوک رو به خودش چسبوند : بریم درمانت کنم.. نگران نباش تا رات بعدی حالت خوب میشه..
جونگکوک همراه با کوان از کتابخونه بیرون رفت و سوار ماشین شدن تا به خونه برن..
****
هیرا توی اتاق تعویض لباس قدم میزد و با جونگکوکی که چند روز بود به گله رفته بود، تلفنی حرف میزد : خودم تو خونه رو مارکم رو کاور کردم، چسپ زخم زدم، روشم کرم پودر زدم، اصلا دیده نمیشه..
جونگکوک خنده‌ای کرد و گفت : تو همه فن حریفی..
هیرا شونه بالا انداخت و گفت : مدل بودن در عین حالی که جنسیت ثانویه داری، هم درد سر های خودشو داره!..
جونگکوک هم حرفش رو تایید کرد..
هیرا با یادآوری بحثش با استایلیست چیزی پیدا کرد تا برای جونگکوک غر بزنه : وایی جونگکوک به استایلیسته میگم یاسی این لباسه بیشتر بهم میاد، میخواد کرمشو تنم کنه، حالا عکسشو برات میفرستم..اگه توهم بگی یاسی، پدر استایلیسته رو درمیارم تا یاسی تنم کنم..
"تو هرچی بپوشی بهت میاد حبه قندِ من.."
هیرا لباشو جلو داد و غر زد : اونجوری صدام نکن، دم دستم نیستی بوست کنم..
صدای خنده‌ی جونگکوک رو شنید : چند روز دیگه میام، جبران کن این چند وقتو..
هیرا آهی کشید و گفت : به همین امید زنده‌ام..کاش میشد باهات بیام..بخدا قلبم طاقت دوریتو نداره..
"وضع گله داغونه عزیزم، نمیخوام اینجوری ببینیش، باید وقتی بیای که همه آماده باشن برای لوناشون.."
هیرا از ذوق خنده‌ای کرد : وایی لونای گله منم!..
جونگکوک با خنده تایید کرد : معلومه که تویی حبه قند..
چند دقیقه ای راجب مسائل مختلف صحبت کردن، تا وقتی که هیرا گفت : جونگکوکا وقتی علائم رات دومت شروع بشه، برمیگردی خونه، مگه نه؟..
"اره بیب.."
"اولین رات دومت به احتمال زیاد درد زیادی داره، میترسم.."
جونگکوک با غرور گفت : جفتت آلفای گله است ها..
هیرا با نگرانی ای که تو صداش مشهود بود؛ گفت : چیزای خوبی از دومین رات تبدیل شده ها نشنیدم، نمیخوام اتفاقی برات بیوفته..
"چیزی نمیشه عزیزم.."
وقتی یه نفر از بیرون اتاق هیرا رو صدا زد، هیرا سریع خطاب به جونگکوک گفت : من باید برم، مواظب خودت باش، خیلی دوستت دارم..
"برو، منم همینطور.."
هیرا تلفن رو قطع کرد و رفت تا به جنگ با استایلیست بپردازه..
****
جونگکوک بدن درد خفیفی داشت، ولی به هیرا راجبش چیزی نگفت، فکر میکرد این بدن درد شروع علائم رات دومش توی این ماه باشه. نمیخواست گله رو ترک کنه، یعنی هنوز نمیتونست گله رو ترک کنه..

Golden BloodWhere stories live. Discover now