_هیونگ.... نیم... خوا...خواه...ش... می...ک...ن...م...!
صدای ملتمس و عاجز مردِ زخمی روی زمین همراه با خونهایی که از دهنش با سرفه بیرون میریخت، به گوشش رسید و باعث شد نگاهش باز به اون سمت برگرده.
مطمئن بود مرد اینبار بزرگترین حماقت زندگیش رو کرده که اینطور به التماس افتاده.دفعه پیش بکهیون هیونگ بهش هشدار داده بود که اگر ایندفعه با حماقتهاش گروه رو به دردسر بندازه، جلوی همه آتیشش میزنه و حالا صدای باز و بسته شدن اون فندک طلایی رنگ بین انگشتهای مردِ خونسرد روبروش نشونه عملی کردن حرفش بود.
البته که سهون قرار نبود جلوش رو بگیره ولی قبلش دلش میخواست بدونه چه اتفاقی افتاده.با حلقه شدن دستهای خونی مردِ زخمی دور پاش، نگاهش رو پایین آورد و به صورتِ داغونش نگاه کرد.
_خواهش... میکنم... تو یه...کاری کن...!
میتونست عجز واقعی رو داخل صدای مرد حس کنه اما پاش رو با اخم کنار کشید و سمت بکهیون رفت تا کنارش بنشینه...
_چیشده هیونگ نیم؟!
سهون مواقعی که توی پاتوق و گروهشون بودند، بکهیون رو اینطور صدا میزد.چون اینجا بکهیون رئیس و یجورایی مافوق همشون حساب میشد پس از روی ادب و احترام ترجیح میداد کمی مودبانه تر و با صمیمت کمتری صداش بزنه.
بکهیون با سر اشاره ای به مردی که سمت چپش ایستاده بود،کرد تا توضیح بده.
_این احمق هفته پیش سعی داشت مواد مخدری که سر عملیاتمون بدست آورده بودیم رو به یکی از باندهای قاچاق بفروشه ولی ما معامله اشون رو بهم زدیم و این حر..و..م زاده هم پا به فرار گذاشت و یه هفته خودش رو گم و گور کرد.. تو این یه هفته همه جا رو زیر و رو کردیم تا اینکه امروز یکی از افرادمون تونست پیداش کنه.
سهون با چشمهای بهت زده به سمت مردِ زخمی چرخید و با خودش فکرکرد کی افرادشون اینهمه دل و جرئت پیدا کرده بودند که اینطور بکهیون رو دور میزدند. بکهیونی که از اول تشکیل این گروه قسم خورده بود که اگر کسی حتی به دور زدنش فقط فکرکنه رو آتیش میزنه و گوشت کباب شده اشون رو جلوی سگها میندازه حتی اگر بعدش مجبور میشد خودش رو دو دستی تحویل پلیس بده و حکم اعدامش رو امضا کنه.
این احمق رسماً عزرائیل رو با صدای بلند صدا زده بود. چطور میتونست بعد از اون حماقت اول دوباره دست به همچین کاری بزنه.قطعاً اگر بکهیون هیونگ هم ازش میگذشت اون نمیتونست بزاره این عوضی قسر دربره.
صدای پوزخند بکهیون، حواسش رو به اون سمت جمع کرد.
_نگفتی که اون باند قاچاق قرار بود مواد رو چیکار کنه...سهون به چشمهای پر از خشم بکهیون نگاه کرد و از ادامه حرفش مضطرب شد... میترسید ادامه رو بشنوه و خودش جرقه آتیش رو بزنه.
VOUS LISEZ
All Of Me
Roman d'amourنام: تمام وجود من کاپل:کریسیول، سکای، بکهان ژانر:رمنس، انگست، اسمات نویسنده:هیلدا "همانند صاعقه بود، برقی که از سمت نگاه تو به سمت قلبم برخورد کرد"