Part 5 💙

679 129 193
                                    

_عروسکِ من... نگام نمیکنی؟!

بکهیون با لحن نرمی خطاب به آدم عصبانی و نگران روبروش که با سری پایین مشغول بستن زخمش بود،گفت.

خیلی دلش میخواست بخاطر اون موهای فر و قهوه ایش که روی صورتش رو پوشونده بودند، قربون صدقه اش بره اما الان وقتش نبود چون میدونست چقدر ناراحت و نگرانش کرده و اینم میدونست این کار روتین همیشه اش شده و همین باعث میشد زبونش کوتاه باشه اما واقعاً دستِ خودش هم نبود.

هر دفعه که لوهان با این چشمهای غمگین و ناراحت به زخمهای روی بدنش نگاه میکرد و با همون عصبانیتی که سعی داشت جلوش رو بگیره مرهم روی زخمهاش میذاشت،کلی به خودش بد و بیراه میگفت.

لوهان باهاش کنار میومد و حتی با وجود اینکه از دستش عصبی میشد، باهاش دعوا نمیکرد. فقط با اون صورت نگران و آرومش روبروش مینشست و زخمهاش رو درمان میکرد.حتی اگر چیزی هم میگفت با مهربونی و نگرانی که کاملاً عضو جدا نشدنی شخصیتش بود، بهش هشدار میداد که باید مراقب خودش باشه. و همین عذاب وجدان بیشتری بهش میداد.

اما چه کاری ازش برمیومد جز عذرخواهی؟!

هر دفعه سعی میکرد با نرمی از دلِ عروسک دوست داشتنیش دربیاره و بار دیگه بهش قولِ دروغی که میدونست باز قراره ناخواسته زیرش بزنه، بده تا آرومش کنه.

و البته که لوهان هم این رو میدونست و فقط تظاهر میکرد با این قول راضی شده. در واقع لوهان فقط نمیخواست قهرهای بچگانه اش ادامه دار و خسته کننده بشه.

لوهان چسب آخر رو هم روی باندِ سفید زد و سرش رو بالا گرفت تا به چشمهای بکهیون خیره بشه. اما نفهمید با اون چشمهای زیبایی که برق نگرانی داخلشون بود چطور قلبش رو مچاله کرد.

_درد داری؟!

بکهیون هم به چشمهای نگرانش خیره شد و سرش رو به اطراف تکون داد.منتظر بود لوهان در ادامه حداقل کمی غر بزنه تا بلکه بکهیون با یه بغل یا بوسه همش رو به جون بخره اما فقط یه جمله شنید.

_بریم غذا بخوریم...!

لوهان این رو گفت و خواست از جا بلند بشه که مچ دستش اسیر انگشتهای بکهیون شد.

_اینطوری نکن...!

_چطوری؟!

لوهان خونسرد و آروم گفت.جوری که انگار خبر نداشت منظور بکهیون چیه.

_اینکه ناراحتی ولی غر نمیزنی و فقط سکوت میکنی اذیتم میکنه... میدونم عصبانی و ناراحتی... اگر دلت میخواد منو بزن میدونی که حتی اگر سرمم بشکونی قرار نیست از جام تکون بخورم...!

لحن ناراحت و درمونده ِبکهیون واضحاً برای لوهان مشخص میکرد که تا چه حد داره از این برخورد اذیت میشه اما نمیتونست ناراحت نباشه از طرفی هم دلش نمیومد داد و بیداد راه بندازه چه برسه به کتک زدنش.حداقل اینکار ازش در مقابل بکهیون برنمیومد.چطور میتونست بزنتش وقتی یه زخم روی بدنش اینقدر دگرگونش میکرد.

All Of MeWhere stories live. Discover now