Part16 ❤️

484 99 113
                                    

سلام
بعد بازم یه مدت طولانی اما با یه پارت فوق طولانی
37صفحه داستانه و امیدوارم ووتها و کامنتهاتون ناامیدم نکنه:)
مرسی که هنوز اینجایید💙

****************

در بسته شد و لوهان یا نفس عمیقی که کشید خودش رو برای ماجرای اصلی آماده کرد. مطمئنا بکهیون قرار نبود همینطور آروم بمونه.
با یادآوری چندثانیه پیش لبخند محوی روی لبش نشست که شاید توی این موقعیت مسخره بنظر میرسید ولی فقط خوده لوهان میدونست چقدر از کنترل و خودداری بکهیون اونم بخاطر قولی که بهش داده بود، خوشحال بود. بکهیون بخاطر اون روی تمام قوانینش پا گذاشته بود و این لوهان رو از همه چی مطمئن میکرد. از اینکه بکهیون از آدم قبلی خیلی فاصله گرفته بود.شاید فراموشش نکرده بود اما ازش دور ایستاده بود.

جلو رفت و نزدیک بکهیونی که پشت بهش داشت پشتی مبل رو بین انگشتهاش فشار میداد، ایستاد.

صداش زد:هیون...

ولی جوابی نیومد... در عوض فشار انگشتهای بکهیون به حدی زیاد شد که تونست سفیدشدنشون رو ببینه.
میدونست جنگ بزرگی داخل مغز بکهیون درحال رخ دادنه و اینم میدونست باز داره بخاطر اون خودش رو کنترل میکنه تا عکس العمل شدیدی نشون نده.

شاید باید مثل هر وقت دیگه ای که باهم قرار گذاشته بودن، بکهیون رو برای لحظاتی تنها میذاشت تا به هیچکدومشون آسیبی نرسه ولی نمیدونست چرا پاهاش بجای عقب رفتن بازهم چند قدم جلو رفتند و علارغم منطقش، به دستور قلبش دستهاش رو بالا آورد و دور کمر بکهیون حلقه کرد.

چطور میتونست همینطوری رهاش کنه وقتی میدونست تمام وجود بکهیون برای آرامش اون میجنگه؟

بکهیون با دیدن دستهای لاغر لوهان که دور کمرش حلقه شد، سرخی چشمهاش بیشتر از قبل شد و تمام صحنه هایی که سعی داشت از ذهنش دور کنه، باز جلوی چشمهاش جون گرفت.

لوهان چرا اینجا بود؟!

صدای لرزون لوهان باز هم اسمش رو صدا زد و ایندفعه بدون مکث و با شدت به سمتش برگشت. دستهاش بازوهای ضعیف لوهان رو محکم گرفت و اون حتی به جمع شدن گوشه های چشم لوهان که از درد بود اهمیتی نداد.

میدونست اینی که روبروش ایستاده، لوهانِ خودشه، میدونست داره بهش آسیب میزنه، میدونست چیزهایی که تو ذهنش داره شکل میگیره رو نباید به زبون بیاره اما اون لحظه بکهیونی که عاشق عروسکش بود، وجودِ خودش رو به بیون بکهیون قدیمی باخته بود و بکهیون چاره ای جز توان دادن نداشت.

_اون حرومزاده اینجا چی میخواست؟!

لحن تاریک و عصبی بکهیون با اون چشمهای قرمز به تن لوهان لرز مینداخت.

لوهان نتونست جواب بکهیون رو بده، انگار که همون لحظه لال شده باشه فقط دهنش باز شد اما کلمه ای ازش خارج نشد.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Oct 03, 2024 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

All Of MeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora