Part 7 💙

515 115 128
                                    

_ازت میخوام یه کاری برام بکنی...!

کاملاً ناگهانی و بدون مقدمه گفت که چشمهای پسرک تا جای ممکن با شنیدن این حرف که برعکس ناگهانی بودنش کاملاً با لحن آروم و خنثی بیان شده بود، گرد شدند و به مرد روبروش خیره شد.

در واقع از لحن آروم مرد هم متعجب بود.بعد از دو برخورد قبلی و دیدن حالت خشنِ مرد براش این رفتار آروم که اینطور ازش درخواست میکرد کمی شوکه کننده و تعجب برانگیز بود و باعث میشد فکرکنه بلایی چیزی سرش اومده؟!... البته فکراینکه ممکنه درخواستش غیرمعقول و به ضررش باشه هم مغزشو تنها نمیذاشت.
قیافه مرد شبیه گنگسترا بود، شاید ازش میخواست که تو قهوه کسی سم بریزه؟! یا مثلا براش اطلاعات یکی از کسایی که باهاش درافتاده بود رو جمع کنه؟!. بنظر میرسید خودش هم عقلش رو از دست داده چون دیگه داشت زیادی جنایی فکرمیکرد.

_میشه بشینی؟!

با شنیدن صدای مردِ اخمالو، حواسش دوباره به اون سمت جلب شد.
_من چه کاری میتونم برای شما بکنم؟!

سهون به صورت مشکوک و نامطمئنِ پسرک نگاه کرد و کلافه نفس کشید.واقعاً خودش هم نمیدونست چرا باید از کسی که بجز دوتا برخورد شناخت دیگه ای ازش نداشت، همچین درخواستی بکنه ولی این تنها راهی بود که بعد از چند وقت به ذهنش رسیده و نمیتونست امتحانش نکنه.ترجیح میداد ریسکش رو بکنه تا اینکه عین احمقا سرش رو پایین بندازه و به همون روال بردگی ادامه بده.واقعاً دلش نمیخواست ازدواج اجباری داشته باشه.

_خودمم نمیدونم چرا قراره اینکارو ازت بخوام ولی تنها راهمه و اگر بشینی برات توضیح میدم...!

جونگین با اینکه حسِ خوبی نداشت اما واقعاً کنجکاو شده بود که بفهمه قضیه چیه. صورتِ عاجز مرد که به آرومی ازش درخواست میکرد، بهش اجازه نمیداد با بی حسی ردش کنه و سرکارش برگرده.
کمی مردد نگاهش کرد و بلاخره بعد از چندثانیه روی صندلی و روبروی مرد نشست.

چشمهای منتظرش رو به صورت کلافه و کمی مضطرب مرد داد و صبرکرد تا شروع کنه.بنظر میرسید گفتنش براش سخت و پیچیده بود.

_خب من....

سهون بعد از کمی مکث شروع کرد و تا جایی که میتونست از مشکلی که براش پیش اومده بود برای پسرک حرف زد و یه چیزایی رو سربسته گفت. بلاخره اگر میخواست کمکش کنه باید تا یه جاهای داستان رو میفهمید و اونوقت بهتر میتونست کمکش کنه.

وقتی حرفهاش تموم شد به صورت پر از سوال پسرک نگاه کرد و منتظر شد تا خودش به حرف بیاد.

_خب الان من چه کاری میتونم براتون انجام بدم،آقا؟!

جونگین هرچقدر فکرکرد نتونست به نتیجه برسه که کجای داستان قرار داره و چه کمکی میتونه به مرد بکنه، به همین خاطر سوالی که توی ذهنش بود رو پرسید.

All Of MeWhere stories live. Discover now