گوشی رو کمی با فاصله از گوشش گرفت و نفسش رو عصبی از بین لبهاش بیرون فرستاد.
امروز از صبح که چشمهاش رو باز کرده بود، بی حوصلگی گربیان گیرش شده بود و حالا این آدم زبون نفهم پشت خط بیشتر به بی حوصلگی و اعصاب نداشته اش چنگ مینداخت.
واقعاً بحث با آدمی که شعور و درک نداشت سخت ترین کار دنیا به حساب میومد. مخصوصاً این آدم که حتی سعی نمیکرد یه کلام از حرفاش رو بفهمه.
همچنان مشغول بحث با آدم پشت خط بود و سعی داشت سریعتر مکالمه رو تموم کنه اما هرچی مکالمه رو قطع میکرد، با یه جمله دیگه دوباره از سر گرفته میشد.جداً داشت رو مخش میرفت و میخواست گوشیش رو به سمت دیوار پرتاب کنه که تقی به در خورد و وارد شدن منشی به اتاق مانعش شد.منشی با اشاره اون نزدیک میز ایستاد و کارتابل نامه ها رو برای امضا مقابلش روی میز قرار داد.
_باشه آقای مین... بهتره بقیه صحبت هامون داخل جلسه ادامه پیدا کنه... من ترتیبش رو میدم...!
امیدوار بود ایندفعه دیگه واقعاً تمومش کنه و وقتی تایید مرد پشت خط رو گرفت، حس میکرد بزرگترین موفقیت زندگیش رو بدست آورده.
بعد از خداحافظی کوتاهی تلفن رو قطع کرد و در حالی که نفس عمیقی میکشید تا به اعصابش مسلط باشه، گوشی رو حرصی روی میز پرتاب کرد.
_مرتیکه وراج... مغزم رو سوراخ کرد...!
با همون اخمهای تو هم رفته زیر لب گفت و مشغول ورق زدن کارتابل شد._قربان این نامه بابت کارهای حقوقی مشتری هستش که ازش شکایت کردید...!
مشغول خوندن نامه شد و با دیدن متن سنگین و پر از ابهامش که در واقع خطاب به دادگاه حقوقی بود، نامه رو از کارتابل جدا کرد... بهتر بود در جریان کاری که میخواستند با اون مشتری بکنند، قرار میگرفت. نمیخواست بی گدار به آب بزنند پس بدون اینکه نامه رو امضا کنه خطاب به منشی گفت.
_این بمونه باید راجع بهش باهاشون صحبت کنم...!
بقیه نامه ها و چک ها رو امضا کرد و بعد از رفتن منشی با برداشتن نامه امضا نشده از جا بلند شد تا برای صحبت به قسمت واحد حقوقی شرکت بره.
با اینکه بی انرژی و حوصله بود اما سعی کرد با خوش رویی همونطور که از جلوی هر واحد میگذشت و صدای سلام دادن کارمندها رو میشنید، جواب همه رو با تکون دادن سرش و لبخندی روی لب بده.
وقتی به طبقه موردنظرش رسید، بدون اینکه جلب توجه کنه و مزاحم کار بقیه بشه به آرومی به سمت اتاق مدیر حقوقی رفت و داخل شد._قربان...
مدیر به محض دیدنش بلند شد که با اشاره دست بهش گفت راحت باشه و خودش روی نزدیک ترین صندلی نشست.
_این نامه ای که قراره برای دادگاه حقوقی بفرستید یکمی من رو گیج کرد... اینجوری که من فهمیدم میخواید مشتری رو بکشونید دادگاه ولی مگه قرار نبود به مصالحه باهاش برسیم؟!
YOU ARE READING
All Of Me
Romanceنام: تمام وجود من کاپل:کریسیول، سکای، بکهان ژانر:رمنس، انگست، اسمات نویسنده:هیلدا "همانند صاعقه بود، برقی که از سمت نگاه تو به سمت قلبم برخورد کرد"