آشغال،من عاشق یه آشغالم

881 70 23
                                    

"من همین الان اون پسرو میخوام"بله این کیم تهیونگ مست بود که برای دهمین بار تو ذهنش این جمله رو تکرار میکرد و حالابا صدای بلند داد کشید و مشت هاش رو روی میز بار فرود اورد ،جوری که ادمهای اطرافش با کمی ترس عقب رفتند

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"من همین الان اون پسرو میخوام"
بله این کیم تهیونگ مست بود که برای دهمین بار تو ذهنش این جمله رو تکرار میکرد و حالا
با صدای بلند داد کشید و مشت هاش رو روی میز بار فرود اورد ،جوری که ادمهای اطرافش با کمی ترس عقب رفتند

لحظه ای بعد تهیونگِ بد مست حالا داشت گریه میکرد و این بار با صدای ارومتری شروع به صحبت کرد
"جئون جونگکوک احمق،منو رد میکنی؟بهت نشون میدم اون روی کیم فاکینگمو!کاری میکنم کلاغای دریا به حالت هارهار بخندن"

'فکر کنم منظورت اینه پرندهای آسمون زار زار گریه کنن' جیمین بار تندری که رفیقِ تهیونگ از بچگی بود با خنده گفت

"حالا چه فرقی داره مینی،میخوام نقشه بکشم جئون فکر کرده ولش میکنم حتما،دیگه نمیدونه منو از پنجره بندازه بیرون از در میام ،از در بندازه بیرون از راه شومینه میرم تو،اگرم از شومینه منو انداخت بیرون ..امم،چیز ..اره از راه فاضلاب میر.."

جیمین وسط حرف تهیونگ پرید' تهیونگ محض رضای فاک ببند دهنتو پاشو پاشو برات اوبر میگیرم برگردی خونه ،رد دادی قشنگ'

"جیمین شی کی رد داده؟من یا جونگکوک؟هع فردا میرم سراغش میدزدمش مطمئن باش ،جدی میگم میدزدمش"

جیمین چشمی چرخوند و کلافه لب زد' خیلی خب بدزدش هر غلطی میخوای بکن،یعنی فقط نکنش..اوبر تا چند دقیقه دیگه میاد مواظب خودت باش من کار دارم فعلن'
و از پشتِ میز بار بیرون اومد و با زدن به کتف تهیونگ از کنارش رد شد و رفت

تهیونگ بدون توجه به حرفای جیمین محکم از جاش بلند شد و تلو تلو خوران به سمت درِ بار حرکت کرد و ازش خارج شد
توی راه برگشت به خونه به اتفاقات امروز فکر و بار دیگه قطره های اشک از چشماش سرازیر شدن..

*فلش بک بعدازظهر ساعت 12:30*

کیم تهیونگ برای اولین بار با سر و وضع اراسته،کت چرم کرمی رنگ،شلوار جذب مشکی، موهای ژل زده به بالا و دسته ای از گل های میخک سفید توی کافه نشسته بود در انتظار جئون جونگکوک معروفِ دانشگاه.

تهیونگ بالاخره بعد از یک سال قرار بود به جونگکوک اعتراف کنه که عاشقشه،خودشم نمی دونست چجوری ولی وقتی به خودش اومد فهمید سر کلاسا به جای گوش دادن به درسای استاد ،درگیر اینه که چرا جونگکوک بی حال و حوصلست ،چرا خندهای جذاب خرگوشیش انقدر خوشگله،چرا وقتی میخواد بخنده اول چشماش میخنده بعد لباش،چرا وقتی استرس میگیره دستاشو ضربدری قفل میکنه و چرا های تموم نشدنی...
به هر حال میدونست جئون جونگکوک دست نیافتنیه، کلی دختر دورش ریخته ،کلی دوست داره و 99 درصد دختر پسرای دانشگاه روش کراشن.
اما بسه!تهیونگ خسته شده بود انقدر از دور بهش نگاه کردن،امروز روزش بود،باید کارو تموم میکرد
میگفت و خودشو از این حس لعنتی نجات میداد!
نگاهی به ساعت خودش کرد تقریبا ده دقیقه ای از زمان قرارشون گذشته بود و جونگکوک هنوز نیومده بود
کلافه سرش رو بالا گرفت و به در ورودی خیره شد
پیش خودش فکر کرد "نکنه نیاد ، نکنه فهمید چی میخوام بهش بگم برای همین نیومد ، نکنه..

𝗥𝗲𝗻❦𝗶~ᵛᵉʳˢWhere stories live. Discover now