روز بعد جونگکوک قسم خورد یونگی و تدی برِ یونگیو بکشه،درست وسط سالن سلف
اون پسر الان با چه رویی بغلِ رفیقش نشسته بود و در حال عشوه اومدن بود؟اونم در حالی که دو شب قبلش..
جونگکوک یک روز کامل با دوتا دستش به سرش ضربه میزد بلکه کمی حداقل کمی از شب گذشتش با تهیونگ به یاد بیاره ولی تنها چیزی که یادش بود یه صحنه بود ،اونم دمِ درِ واحدش در حال مالیدن خودش به تهیونگ بود
در اخر به این نتیجه رسید که واقعا همچین اتفاقی افتاده بینشونخرابکاری کرده بود
چجوری باید تو روی دوستش نگاه میکرد؟
اون حس مچاله شدنِ قلبش با دیدن تهیو-
نه قلبم غلط کرده
(قلب خطاب به جئون=خودت غلط کردی مرتیکه الاغ)
'این طوری نمیشه باید خفتش کنم باهاش حرف بزنم' با خودش زمزمه کرد و با زدنِ لبخند فیک به طرف یونگی که بهش اشاره میکرد سمتش بیاد رفت
تهیونگ در لحظه غیب شده بود و جونگکوک نفس راحتی کشید*چطوری جیکی رنگ و روت باز شده انگار بعد از مدتها با کسی بودی*یونگی نیشخندزنان گفت و به چهره ی بهت زده رفیقش خیره شد،داشت تمام تلاششو میکرد نزنه زیر خنده
اما جونگکوک با پشمای ریخته وا رفته به یونگی خیره شد
این از کدوم گوری میدونه
باور کن نمیخوای اینو بدونی
و سعی کرد خودشو جمع و جور کنه که موفق نشد و فقط به لبخند زدن اکتفا کرد
ای تف به خودم که حتی نقش بازی کردنم بلد نیستم
*که لبخند میزنی..حالا کی هست؟وان نایتی یا دوست دخترِ جدید*
اگه بگم خودت کونم میذاری داداش
و با یادآوری خشمِ یونگی لرزی به تنش افتاد
درست همین پارسال بود وقتی دوست دخترش بهش خیانت کرد ،خارج از شهر گروگانشون گرفت و پنج تا از سگای نژادِ ژرمن شپردشو آزاد کرد سمت دختر و دوست پسرِ جدیدش،یک ساعت تمام روی صندلی نشست و نارنگی پوست میکرد میخورد و بهشون میخندید
تا جایی قضیه ادامه پیدا کرد که لباسای اون دو نفر پاره و خونی شد
سرشو تند تند به چپ و راست تکون داد
'بیخیال این حرفا، هیچ اتفاقی نیوفتاده..تو خوبی؟چند وقتیه مثل سابق سراغمو نمیگیری بریم عشق و حال'
YOU ARE READING
𝗥𝗲𝗻❦𝗶~ᵛᵉʳˢ
Fanfictionداستان درمورد جئون جونگکوکِ استریت، پسر معروف دانشگاه که 99 درصد دخترا/پسرا روش کراشن و کیم تهیونگ که عاشق جونگکوکه ولی همون روزِ اعتراف ،کوک ردش میکنه! یعنی کیم تهیونگ عقب میکشه؟همچین چیزی امکان نداره به قول خودش که: [میخوام نقشه بکشم،جئون فکر کرده...