خودکشی

577 53 19
                                    

نمیدونست چطوری وسط بار سر دراورده و در حال مست کردنهمیدونست نباید حداقلم که شده واسه معدش نباید حالا حالاها سمت الکل میرفت ولی کی جواب قلبشو میداد؟!میخواست با مستی خودشو سرگرم کنه و حداقل چند ساعتی از این دنیا فاصله بگیره

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

نمیدونست چطوری وسط بار سر دراورده و در حال مست کردنه
میدونست نباید حداقلم که شده واسه معدش نباید حالا حالاها سمت الکل میرفت ولی کی جواب قلبشو میداد؟!
میخواست با مستی خودشو سرگرم کنه و حداقل چند ساعتی از این دنیا فاصله بگیره

میخواست اون شخصو فراموش کنه.

^آقا؟تقریبا همه رفتن میخوام ،منم تعطیل کنم برم،اوبر بگیرم یا کس..^

"لباشو بوسید"جئون وسط حرف بارتندر به آرومی گفت و کلشو کوبید به میز

^اخی..خیانت دیدی پس^بارتندر مو صورتی زمزمه کرد و اروم به پشتِ جونگکوک زد

"اره چجورشم..تازشم با دوست صمیمیم که از شکم مامانامون دوست بودیم باهم اینکارو کرد باورت میشه؟"این بار قاشقو می‌برد تو لیوانِ الکل و سعی میکرد با قاشق بخورتش

^اوه داداش نه خدایی باور نمیکن..نه نه چرا میکنم چون به منم خیانت شده^مو صورتی با دستای مشت شده گفت و صندلیشو کشید کنار جئون

"الکی؟عجب زمانه ای شده ،چجوری حالا؟"

^رو کسی که یک ساعت روش کراش زدم و میخواستم بهش اعتراف کنم از دستم رفت،یهو دیدم به رفیق صمیمیم اعتراف کرد در صورتی که رفیق صمیمیم رو دوستِ کراشم ،کراش داشت و کراشم فقط قرار بود بهش کمک کنه میفهمی؟^

جئون با قیافه ای وا رفته سمت مو صورتی برگشت"الان یعنی تو رو کراش کراشت چیز یعنی رو کراش دوستت کراش داشتی و اون رفت به کراش دوستش اعتراف کرد؟"

^ها؟!^

"ها؟؟"

مو صورتی گیج شده زمزمه کرد:
^بیخیال داداش بیخیال^
و ادامه داد:کسیو داری بهش زنگ بزنم بیاد دنبالت؟نمیتونی تنها بری^

جئون اینبار در حال لیس زدن لیوان و سعی در گاز زدنش جواب داد"اره به دوست سابق خیانتکارم بزنگ بگو کوک داره خودکشی میکنه"و زبونشو دور دستهِ لیوان کشید تا بخورتش

مو صورتی تکخنده ای به کارای پسر دیوونه روبه‌روش کرد و گوشیو از دستش گرفت تا به دوست سابق خیانتکارش زنگ بزنه

__

تهیونگ و یونگی روی جدولِ کنار خیابون نشسته بودن و در حال پشمک خوردن بودن
و البته برای فرداشون نقشه میکشیدن
بساط غیبت هم باز کرده بودن و تمام روزشونو با خنده مرور میکردن

𝗥𝗲𝗻❦𝗶~ᵛᵉʳˢTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang