جئون حسود جونگکوک

418 40 16
                                    

جئون با اعصابی بهم ریخته وسط محوطه دانشگاه نشسته بود،سردرد امانش بریده بود و داشت دیوونه میشدمثل اینکه یونگی هم قصد نداشت بیاد چون کلاس اول از دست داده بود و کوک هر چقدر بهش زنگ میزد گوشیش خاموش بود

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

جئون با اعصابی بهم ریخته وسط محوطه دانشگاه نشسته بود،سردرد امانش بریده بود و داشت دیوونه میشد
مثل اینکه یونگی هم قصد نداشت بیاد چون کلاس اول از دست داده بود و کوک هر چقدر بهش زنگ میزد گوشیش خاموش بود..

چشمی چرخوند و شروع به تکون دادن پاهاش کرد،متوجه شد یکی اومده کنارش نشسته
جکسون بود.یکی از همکلاسیای دوران دبیرستان و دوست مشترک یونگی

جکسون با دستش به شونهای جونگکوک زد"چطوری جی کی،پکر بنظر میای،عادت ندارم این طوری ببینمت پسر"
جونگکوک بدون اهمیت دادن به حرفای جکسون فقط کلافه سری تکون داد و به ساعتش خیره شد،هشت دقیقه دیگه کلاسش شروع میشد

جکسون باز به حرف اومد"یونگیو این اطراف نمیبینم،پیامامو جواب نمیده.."

'جواب منم نمیده از صبح دارم بهش زنگ میزنم'
حالا کوک یکم نگران شده بود ولی خب یونگی بارها از اینکارا کرده بود پس جای نگرانی نداشت
محکم از جاش بلند شد که سمت کلاسش بره،وقت برای گوش دادن به حرفای چرت پرت جکسون نداشت

همین که بلند شد بره جکسون با خنده گفت"درست به موقع،جی کی،یونگی..اومده"
جونگکوک حالا یکمم که شده خوشحال شده بود،کمی از تنهایی در میومد، باید درمورد موضوع مهمی باهاش حرف میزد البته اول از همه باید حسابشو می‌رسید که چرا جواب تلفنشو نمیده
جونگکوک چشمی چرخوند و روشو برگردوند که سمت یونگی بره

ولی نتونست

پاهاش یخ زد و توانایی حرکت نداشت

اون تهیونگ بود همراهش؟تهیونگ دستِ دوستِ صمیمیش اونم یونگی گرفته بود؟

لباساشون

لباساشون سته

یونگی با دیدن جونگکوک نگاهی به تهیونگ انداخت و با زدن لبخند شیطانی محکمتر دست همو گرفتن و سمتش رفتن

*اوووه سلام بِرو*یونگی در حالی که یه دستش تو دستای تهیونگ قفل شده بود ،دست دیگشو سمت کوک دراز کرد

کوک اما نگاهش روی دستای تهیونگ و یونگی بود
بدون توجه به دست یونگی سمت تهیونگ برگشت
'بازم تو لعنتی؟اینجا چخبر-

𝗥𝗲𝗻❦𝗶~ᵛᵉʳˢOnde histórias criam vida. Descubra agora