پارت ۱۱

118 12 4
                                    

هوسوک

همینجور داشتم دور خودم می‌چرخیدم ،
انقدر راه رفتم که پاهام درد میکرد ولی اصلا توجهی نکردم

¥هوسوک اوپا

برگشتم و بهش نگاه کردم ، با یه دختر که یکم قدش از لیسا بلند تره اومده بود ،
لیسا سریع اومد و بغلم کرد ، منم متقابل بغلش کردم ، اشکام دست خودم نبودن ، همینجور می ریختن

~لیسا

¥چیزی نیست اوپا ، خوب میشه نگران نباش

~امیدوارم لیسا ، امیدوارم

جونگکوک

یکی از چشمامو باز کردم ، دستمو روی تخت کشیدم تا گوشیمو پیدا کنم
بعد چند دقیقه وقتی پیداش نکردم احساس کردم قلبم افتاده تو دهنم ، زود نشستم و چشمامو بزور باز کردم ، به دور و ور نگاه کردم

+گوشیم ، گوشیم کووو

-چیشده ؟ چرا داد میزنی؟

تهیونگ و نگاه کردم که با موهای پف کرده و چشمای نیمه باز اومده بود تو اتاق ،
خندم گرفت و سعی کردم خودمو کنترل کنم

+گوشیم ، گوشیم نیست

-ها؟ گوشیت؟

+اره

چشماشو چند بار باز و بسته کرد و من دوباره روی تختو گشتم
بهش نگاه کردم ، اینبار پوکر بهم نگاه میکرد

+چیه؟ پیداش کردی ؟

- فقط روی تخت و میبینی ؟ یعنی با خودت یکم فکر نمی کنی شاید گوشیت از رو تخت افتاده باشه پایین؟

به زمین نگاه کردم که دیدم گوشیم افتاده ،
خم شدم و گوشیمو برداشتم

+اخییش گوشی نشکسته

-می شکستم من یدونه دیگه برات می گرفتم

+هوم ممنون

-اوهوم ،
می خوام از بیرون غذا سفارش بدم بیارن چی می خوری ؟

+چرا از بیرون ؟

-چون کسی که قرار بود اشپز من باشه از وقتی اومده تخت گاز گرفته خوابیده

سرمو با شرمندگی اوردم پایین

-هوم ، به هر حال برای من فرقی نمیکنه غذا بخورم یا نه ، خب نگفتی غذا چی سفارش بدم بیارن ؟

+جاجانگمیون

- اوکی

از اتاق رفت و من همینجور به در زل زدم

شخص سوم

جونگکوک هنوز ویندوزش بالا نیومده بود و زل زده بود به در ،
بعد چند دقیقه که فهمید چیکار کرده داد زد

+ واییی چه غلطی کردم من ؟ چرا با اون خر اینجوری حرف زدم ؟

همون لحظه تهیونگ شوکه جلوی در ظاهر شد و با چشمایی گشاد به جونگکوک نگاه کرد ،
جونگکوک حواسش که تهیونگ جلوی دره و همینجور با خودش حرف میزد ولی اینبار اروم تر از قبل

عشق همانند زیبایی ماه و ارامش باران Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang