Part 6

211 33 20
                                    

اتاق در سکوت عجیبی فرو رفته بود. شاهزاده شمالی در راس اتاق به صندلیش تکیه داده بود. چشم های نیمه آبی خبر از مسلط شدن گرگش میداد.
فرمانده جانگ در مقابل دستور آلفا سکوت کرده بود. در واقع کاری از دستش برنمی اومد اون آلفا قوی تر بود. جفتشو ازش دور کرده بود و اون نتونسته بود کاری از پیش ببره. میخواست حتی شده یک دقیق ببینتش و ریه‌هاش رو از رایحه توتفرنگی جفش پر کنه. 38 سال انتظار برای یه آلفا کم چیزی نیست. اون حق اینو داره که بغلش کنه تا دلتنگی گرگش بر طرف بشه.


+فرمانده جانگ، گفتین حامل صلح هستید.


شاهزاده فرمانده جنوبی رو از افکارش بیرون کشید. اون همچنان وسط اتاق ایستاده بود و به جای خالی امگاش نگاه میکرد.


آلفا رایحه تلخش رو تو فضا پخش کرد تا رایحه جیمین از بین بره و فرمانده به خودش بیاد.


هوسوک بلاخره سرشو بالا آورد و به تهیونگ نگاه سردی کرد. نباید میزاشت گرگش غالب بشه. اون برای کار مهمی اینجا بود. زندگی مردم زیاده به این دیدار بستگی داشت. پس نفس عمیقی کشید و به طرف میز وسط اتاق رفت:


-آلفا امکان داره رایحه تو رو کنترل کنید. و اجازه نشستن دارم؟


تیکه‌ای به آلفا انداخت. و مودبانه درخواست کرد. تهیونگ با غرور ذاتیش سر تکون داد:
فرمانده جانگ بلاخره نشست و مذاکره رو شروع کرد:


-بله عالیجناب حامل صلح هستم. آوازه مهربانی های شما با مردم تحت اسارتتون، به گوش شاهزاده رسیده. ایشون طبع مهربانی دارد. بخوام رو راست باشم، اینجام که شرایطتون برای صلح رو بشنوم.


آلفا ابرویی بالا انداخت. پس جفتش قصد جنگ نداره و اونه که درخواست صلح داده.


+اونقدر سنگ دل نیستم که با مردم بی گناه بد رفتاری کنم و اگر تمام شرایطم رو قبول کنید، حاضر به عقب نشینی هستم.


گرگ آلفا غالب شده بود. فرمانده این رو فهمیده بود سکوت کرد تا آلفا حرف بزنه.


-طی دو سال گذشته، عوامل نفوذی از سمت جنوب راهی کشورم شدند و باعث اختلال در نظام اداری و اقتصادی شدند. میخوام همه‌ی اون ها گورشون رو گم کنن و مورد دوم...


آلفا مکثی کرد و مستقیم تو چشم های فرمانده نگاه کرد:


-سونگ جونگ کی ... اون رو به من تحویل بدید.


شرط اول آلفا مورد قبول بود ولی دومی... اون مشاور، داماد و عزیز کرده پادشاه رو میخواست؟


فرمانده زد زیره خنده و نمایشی اشکش رو پاک کرد.


-شما عقلتون رو از دست دادید. از من میخواید دومین فرد قدرتمند کشورم رو تحویلتون بدم.


آلفا از گستاخی فرمانده دندون قروچه‌ای کرد و با عصبانیت گفت:


+اگر این رو نمیدونی بدون، اون دلیل این جنگه! من تا اون رو نکشتم به خونه بر نمیگرد. حالا بهتره بری و این رو به گوش فرمانده‌ت برسونی.

LicoWhere stories live. Discover now