Part 4

152 33 9
                                    

مرز های شمالی:

یک ساعت از نیمه شب گذشته. افراد سیاه پوش از دروازه های شهر مرزی بالا میروند. فرمانده کیم به آنها دستور داده که تا فرمانداری پیش بروند و فرماندار را شبانه دستگیر کنند.
به این صورت سپاهیان میتوانند به راحتی و بدون خونریزی وارد شهر شوند.

این تصمیمی بود که امروز صبح گرفته بود. اون هم به اصرار جیمین! جیمین معتقد بود بیشتر معطل شدن در مرز، منجر به حدر دادن منابع غذایی و از بین رفتن انگیزه و اشتیاق سربازان میشود. به همین ترتیب شاهزاده کیم دستور پیشروی داده بود. مسیر پیشروی سرباز ها به موازات جنگل است که کوتاه ترین مسیر برای فتح پایتخت است.

با صدای شنیده شدن شیپور‌ها مردم وحشت زده به سمت فرمانداری هجوم آوردن. با دیدن سربازان شمالی آشوبی در جمعیت افتاد. یکی از وسط جمعیت فریاد زد:

×سربازان شمالی...فرار کنید

مردم با جیغ و داد هرکدام به سمتی فرار میکردند.
فرماند کیم با دیدن این صحنه فریاد زد:

_جیمین

+بله سرورم!

_بهشون بگو مردم رو آروم کنند. بگو که قصد اذیت و آزار شون رو نداریم و میتونن به حالت عادی زندگی کنند. به سرباز ها بگو خارج دروازه جنوبی شهر چادر بزنند. بشنوم اموال مردم رو غارت کردند یا آزار و اذیتی به زن‌ها و بچه‌ها رسوندن حکمشون مرگه جیمین. فهمیدی؟

+اطاعت.

تهیونگ رو کرد به فرمانده کنار دستش، اون رهبری مردان سیاه پوش رو به عهد داشت:

+فرماندار کجاست؟

_همراهم بیاید.

پشت سرش به راه افتاد. قبل از حمله قاصد خبر آورده بود، بلاخره ارتش جنوب به سمت مناطق مرزی راه افتاده. آلفاش به تقلا افتاده بود. هر لحظه امکان داشت تبدیل بشه و به سمت جفتش پرواز کنه. شاید جیمین راست میگفت دلیل اصلی اینجا بودنش عطر اون پسر بچه بابونه‌ای باشه، اما هرجور که شده اول به پایخت میرسید، اون سونگ جونگ کی حیله گر رو دستگیر میکرد و انتقام پدرش رو میگیره و بعد به همراه جفتش برمیگرده.
تهیونگ امیدوار بود تمام نقشه هاش با موفقیت به سرانجام برسه...

+قربان

وارد زندان فرمانداری شد.ناله های بتا با وارددشدن افراد جدید بیشتر شد.

*تروخدا منو نکشید من کاره ای نیستم...آلفا؟

فرمانده یقه فرماندار رو از این گستاخیش گرفت و تو صورتش فریاد زد:

_ساکت شو ابله!

شاهزاده دستش رو شونه فرمانده گذاشت و اون رو عقب کشید:

+چشماشو باز کنید.

فرمانده پارچه سفید و مندرس رو، از روی صورت فرماندار برداشت و چهره کریه‌ش نمایان شد.

LicoWhere stories live. Discover now