Lico

Part 3

یک ساعت از زمانی که شاهزاده باید میرسید،  گذشته. فرمانده مین نگران تنها پسرک رنگی رنگی این قصر شده که توی این دو هفته تنها رنگی که تو چهره اش دیده میشه، قرمز چشماشه. کابوس و بی خوابی های این دوهفته، چیزی از امگا باقی نذاشته بود.

یونگی سراسیمه از مقر فرماندهی اومد بیرون و تا عمارت شاهزاده تقریبا دوید. فقط از الهه ماه میخواست که بلایی سر جونگ کوک نیومده باشه.

وارد حیاط عمارت شد، خواجه دردسرساز رو دید که پریشون این طرف و اون طرف میره. خودش رو به خواجه رسوند، یقه شو گرفت و با ترس فریاد زد:

_جونگ کوک کجاست؟

جو ناآروم این روزها روی فرمانده ای با سابقه او هم تاثیر گذاشته بود. احتمالا اگه سربازان تحت امرش او رو با این حال می دیدند از تعجب شاخ درمیاوردن، که فرمانده به شدت خونسردشون از نگرانی  یقه  بتا ای بی ارزش رو میکشه و باخشم تو صورتش فریاد میزنه.

خواجه از ترس تو جاش تکونی خورد و فورا گفت:

+ نمیدونم فرمانده! از صبح توی اتاقشون نبودن و نتونستیم پیداشون کنیم.

_ احمق 12 ساعته که شاهزاده نیست و تو اینو الان به من خبر میدی؟

تو دلش به خواجه آفرین گفت، حداقل عقلش رسیده و خبر غیب شدن شاهزاده تو قصر نپیچیده.

یقه بتا رو ول کرد و به سمت ساختمان عمارت رفت. خواجه دنبال سرش راه افتاده بود و به سوالاتش جواب میداد:

+ساعت چند رفتی داخل اتاق؟

_مثل همیشه ساعت 8 صبح.

+کجا ها رو تا الان گشتید؟

_تمام عمارت رو قربان! حتی اتاق خدمه!

یونگی ناگهان دم در عمارت ایستاد، یادش اومد کجا میتونه پیداش کنه.

فورا برگشت. با صدای خیلی آروم رو به خواجه گفت:

 +فهمیدم کجا میتونم پیداش کنم. به حالت عادیتون برگردید؛ هرکس هم سراغ شاهزاده رو گرفت، بگید که برای ماموریت فوری همراه من از قصر خارج شده.سرباز...

خواجه تا کمر خم شد و محافظ عمارت جونگ کوک اومد جلو:

_فرمانده...

+خودت رو به مقر فرماندهی برسون، نشان من رو نشون بده و بگو شاهزاده همراه من برای یک ماموریت فوری از قصر خارج شدن و جلسه امروز به فردا موکول میشه.

_اطاعت.

***

یونگی با لباس مبدل از قصر خارج شد و به سمت پاتوق همیشگی جونگ کوک راه افتاد. میتونست حال جونگ کوک رو درک کنه، او به کمی آرامش نیاز داشت. ولی ای کاش قبلش بهش میگفت میخواد کجا بره. مطمئناً  راپورتچی های مشاور امپراطور زود تر از اون متوجه نبودن کوک شدن و این دردسرزاست.