𝐏𝐚𝐫𝐭 11

9.4K 1.4K 169
                                    


کل صبحش رو برگشت توی تختش و استراحت کرد...

یکم با روباهش وقت گذروند... ظاهراً اون روباه کوچولو تونسته بود باهاش ارتباط بگیره و دیگه دستش رو چنگ نمیزد

زخم دست تهیونگ هم همزمان با زخم بچه روباه درمان میشد...

بیشتر از نصف کتاب شاهزاده رو خوند،ناهارش رو خورد و دوباره خوند...

یکم بعد نگاهی به اطراف انداخت وقتی کاری برای انجام دادن پیدا نکرد طبق روال روزهای گذشته

پارچه ای که به عنوان حوله استفاده میکرد رو برداشت

و لباسی که از بقیه لباساش گرم تر بود رو هم همینطور...

به سمت پشت قصر به راه افتاد...تازه یکم از ظهر گذشته بود

اون روز هوا از همیشه آفتابی تر بود گرم تر هم همینطور

در حالی که مثل همیشه چیزی زیر لب زمزمه میکرد هل محکمی به در داد و آروم وارد شد...

صدای زمزمه اش بلند تر شد و بی اهمیت به اطرافش چند پله پایین رفت و به سمت سکوی خشک و بلندی که اطراف سالن بود حرکت کرد

طوری بود که وسط سالن شبیه به حوض بزرگی بود و این قسمت مثل دیواره های حوض بود

علارغم خشک بودنش روی اون نزدیک به دیوار درخت های بلندی رشد کرده بودن ‌و به خاطر نداشتن سقف آفتاب از بین شاخ و برگ های اونا روی سالن افتاده بود...

تهیونگ همیشه وسایلش رو برای خیس نشدن اونجا میذاشت و گاهی هم خودش روی قسمت لبه سکو میشست و پاهاش رو داخل آب میذاشت...

لباساش رو روی سکو گذاشت و برگشتنش به سمت سالن هم‌زمان شد با قطع شدن صدای آوازش و جیغ بلندی که از ترس کشید

عقب عقب رفت و سکندری خورده روی زمین افتاد

مرد برهنه ای که توی آب بود هول زده به سمت لبه شنا کرد و سعی کرد بهت و تعجب رو از صورتش پاک کنه

_هی هی...آروم باش...چیزی نیست نترس منم

دستش رو بالا اورد و به لبه سکو تکیه داد:هیش باشه چیزی نیست...خوبی؟

تهیونگ ترسیده دستش رو روی قلبش گذاشت و نفس نفس زنان به گریه افتاد

جونگکوک لعنتی به خودش فرستاد که بی سرو صدا نشسته و بهش نگاه کرده بود...

ولی به حدی از دیدن تهیونگ تو اون ساعت شوکه شده بود که نتونست وجودش رو ابراز کنه

و حالا تو این دردسر افتاده بود...تهیونگ گریونی که با بدن لرزون خودش رو بغل کرده بود و هق هق میکرد...

عصبی دستی توی موهاش کشید...نمیدونست چطور باید آرومش کنه

_باشه... آروم باش..بیا اینجا

7 RING - 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now