ووت و کامنت یادتون نره :')
بی حال روی تخت جا به جا شد و به پهلو چرخید از صبح نتونسته بود چیزی بخوره و حالش اصلا خوب نبود
چند ساعتی از بعد از ظهر گذشته بود، ظاهراً سفرشون باید یکی دو روز عقب میافتاد...
طبیب معاینهاش کرده بود و تشخیصش استراحت بود براش،هم دلش درد میکرد و هم حالت تهوع شدیدی داشت،با گذشت چند ساعت دردش آروم شده بود و حالا تهوعش هم کمتر شده بود
تقهای به در زده شد و با اجازه تهیونگ دختر جوونی داخل شد و با کاسه پر از توت به تهیونگی که به سختی روی تخت نشسته بود نزدیک شد:بفرمایید..اگر هم بیشتر خواستید میتونم براتون بیارم،خواهش میکنم یکم بخورید از صبح چیزی نخوردید حالتون بدتر میشه
چشمهای تهیونگ با دیدن توتهای درشت و رسیده تو ظرف برق زد،کاسه رو گرفت و تشکری کرد و با لذت یکی از درشت ترینهاش رو برداشت
:اومم..خیلی خوبه..واقعا ممنونم این چند روزی که اینجا بودم خیلی همتونو اذیت کردم
گفت و بدون اینکه منتظر جواب باشه مشغول خوردن شد،لبهای دختر که برای جواب دادن بهش باز شده بودن بسته شدن و لبخند پررنگی روی صورتش نشست
با ذوق به خوردن تهیونگ نگاه کرد و با گفتن « میرم یکم دیگه بیارم » از در بیرون رفت،هرچند تهیونگ انقدری درگیر مزه میوهها بود که حتی متوجه حرفش نشد..چه برسه به بیرون رفتنش...
در پشت سر دختر بسته شد و قدم های سریعش اول به سمت اتاق ارباب خونه حرکت کردن تا خبر باز شدن اشتهای ارباب جوانی که طی روزهای گذشته با متانت و خوش قلبیش تو دل همه اهالی خونه جا باز کرده بود رو بده
+خیلی خوبه..بیشتر براش ببر...ببین چیز دیگهای هم هست که دلش بخواد با آشپز...
در باز شد و کسی سراسیمه وارد شد،در حالی که نفس نفس میزد رو به آلفایی که متعجب بهش خیره شده بود گفت: کسی..کسی بیرون دروازهاس..میگه شاهزادهاس..میخواد بیاد تو
مین سوک بهت زده نگاهی به پسرک انداخت و رو به دختر ادامه داد: میتونی بری،به تهیونگ چیزی نگو
دختر با گفتن چشمی به سمت در حرکت کرد و زیر چشمی به سرباز آشفته نگاهی انداخت،شاهزاده چرا باید اینجا میومد؟
به سمت پسر برگشت و گفت: بذار بیاد تو ،مستقیم بیاریدش اتاق من...
چند دقیقه بعد اتاق صاحب خانه میزبان مردی بود که ظاهر آشفته و بهم ریختهاش گویای خیلی چیزها بود
جونگکوک مسیر دو و نیم روزه رو تقریبا تو یک روز طی کرده بود بدون هیچ اسراحتی..از زمان حرکتش حتی غذای درست و حسابی هم نخورده بود و وقتی به نزدیکی عمارت کیم رسیده بود مجبور شده بود بخاطر ضعفش یکم نون خالی بخوره تا حالش بد نشه
VOCÊ ESTÁ LENDO
7 RING - 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕
Lobisomem🌿پایان یافته🌿 تهیونگ امگای یتیمی که بعد از رهاشدن توسط خانواده عموش، وقتی تنها و نیمه هوشیار از ترس راهزنا پنهان شده بود با جونگکوک،فرمانده و شاهزاده کشورش آشنا میشه... _ظاهرأ اینجا یه الماس سفید داریم •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••...