ووت و کامنت یادتون نره 🐾
با کنار رفتن دیوار، سر و صدای پشتش هم خوابید.. جونگکوک مشعلی برداشت و بدون جدا کردن شمشیر از خودش، به سمت داخل اتاق گرفت...
با روشن شدن اتاق قدمی جلو گذاشت و خیره به شرایط بهم ریخته اونجا پلکی زد، نگاهش رو به سمت راهرو مخفی چرخوند، امکان نداشت کسی بتونه از بیرون وارد بشه، ورودی راهرو فقط از داخل اتاق باز میشد و جونگکوک مطمئن بود وقتی به همراه تهیونگ از سالن متروکه قصر برمیگشتند، ورودی رو بسته...تهیونگ نتونست روی تخت بمونه و با قدمهای آروم خودش رو به پشت سر آلفاش رسوند، با فاصله از جونگکوک متوقف شد..نگران به فضای آشفته داخل اتاق، تا جایی که نور مشعل روشنش کرده بود خیره شد..هیچ خبری نبود ولی حسی که داشت باعث تپش قلب و نفس نفس زدنش شده بود
حواس جونگکوک از اتاق خالی پرت شد و به سمت تهیونگ برگشت، نگران از وضعیتش جلو رفت و کنارش ایستاد: تهیونگ؟! حالت خوبه عزیزم؟
تهیونگ بدون جدا کردن نگاهش از فضای نیمه تاریک اتاق به دست جونگکوک چنگ زد: یه..یه چیزی اونجاست...جونگکوک با انداخت شمشیر روی زمین، دستش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و در حالی که پشت کمرش رو ماساژ میداد زمزمه کرد: چیزی نیست، ممکنه ورودی راهرو باز مونده باشه..شاید کسی وارد شده بوده، متوجه شده بیداریم فرار کرده
تهیونگ ولی بی هیچ حرفی فشار انگشتهاش روی دستی که دور کمرش پیچیده شده و روی شکمش بود رو بیشتر کرد و در حینی که به برق عجیبی که از یه جفت چشم درشت، پشت سکویی که قبل تر ها کتاب و حلقههای تهیونگ روی اون قرار داشتند، خیره بود، لبخند لرزونی روی لبهاش شکل گرفت: نه..هنوز اونجاست.
جونگکوک به سمت اتاق چرخید و با دیدن یه جفت چشم درشتی که تو تاریکی اتاق برق میزد و به اون دو خیره شده بود، شوکه قدمی عقب رفت و تهیونگ رو هم با خودش عقب کشید، برای برداشتن شمشیر به سمتش خم شد که تهیونگ به دستش چنگ زد: اون نگهبان پسرمونه...جونگکوک شوکه نگاه ناباوری به تهیونگی به آرومی زمزمه کرده بود انداخت: چی میگی تهیونگ؟؟!
تهیونگ بی توجه بهش روی زانو نشست و با لبخندی که هر لحظه بزرگتر میشد، زمزمه کرد: بیا اینجا عزیزمصاحب اون چشم های براق از پشت سکو بیرون اومد و چند لحظه بعد، جونگکوک با ناباوری به اژدهای سیاه و کوچیکی که با قدمهای آروم و نگاه کنجکاو از اتاق بیرون میاومد خیره شد که چطور به تهیونگ نزدیک میشد
شوکه قدمی به تهیونگ نزدیک شد و با گرفتن بازوش، سعی کرد از اون موجود کوچولو که هر لحظه بهش نزدیک تر میشد، دورش کنه..._ پاشو تهیونگ، خطرناکه بلند شو...
تهیونگ دست جونگکوک رو کشید و مجبورش کرد کنارش روی زانو بشینه: آسیبی بهمون نمیزنه، نگران نباش
جونگکوک شوکه از لحن پر اطمینانش لب زد: از کجا انقدر مطمئنی؟
YOU ARE READING
7 RING - 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕
Werewolf🌿پایان یافته🌿 تهیونگ امگای یتیمی که بعد از رهاشدن توسط خانواده عموش، وقتی تنها و نیمه هوشیار از ترس راهزنا پنهان شده بود با جونگکوک،فرمانده و شاهزاده کشورش آشنا میشه... _ظاهرأ اینجا یه الماس سفید داریم •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••...