𝐏𝐚𝐫𝐭 24

7.6K 1K 228
                                    

قبل از شروع پارت ووت و کامنت یادتون نره 🫶

_یعنی چی میخوایی بری؟..جونگکوک میدونه؟

با استرس لبش رو گزید و صاف تر نشست: نه..یعنی..میخواستم ازتون خواهش کنم شما بهشون بگید...

میرم زود برمیگردم..فقط..فقط میخوام جایی که پدرم بزرگ شده رو ببینم..یکم هم به پدربزرگم نزدیک تر بشم و بتونم بشناسمش...

زن با نگاهی به رنگ پریده تهیونگ سری تکون داد:اگه این چیزیه که میخوایی،باشه من با جونگکوک صحبت میکنم نگران نباش قرار نیست تو قصر زندانیت کنیم

پدر و مادرت هم یه مدت تو اون عمارت اقامت داشتن بنظر منم بهتره بری..اینطوری هم یکم حال و هوات عوض میشه هم میتونی نقاشی های یونا رو ببینی...اکثرشون اونجا هستن

این چند وقت هم خیلی از قصر بیرون نرفتی..دیدن مناظر اون قسمت حالتو بهتر میکنه،ولی تهیونگ اتفاقی افتاده؟

چرا حس میکنم لاغرتر شدی غذا نمیخوری؟

:نه چیزیم نیست..یکم احساس مریضی میکنم ولی جدی نیست نگران نباشید جیمین حواسش بهم هست

ملکه سری براش تکون داد و با همون نگاه موشکافانه لیوان چایش رو پر کرد...

تهیونگ پایین لباسش رو تو دستش مچاله کرد و تو دلش از پدربزرگش عذرخواهی کرد که ازش به عنوان بهانه استفاده کرده و بابت دروغی که به ملکه گفته بود هم عذاب وجدان داشت...

ولی تصمیمش رو گرفته بود..باید یکم از شاهزاده فاصله میگرفت تا بتونه با اتفاقی که افتاده کنار بیاد

میدونست مرد آلفا بچه نمیخواد..یا حداقل بچه ای از تهیونگ نمی‌خواست و تهیونگ به زمان نیاز داشت تا خودش رو برای واکنش مرد آماده کنه...چاره‌ای جز فاصله گرفتن ازش نداشت. فقط یکی دو هفته میرفت و زود برمیگشت...

از طرفی هم حالت های بارداریش روز به روز بیشتر خودشون رو نشون میدادن..بعد از گذشت چند روز هم خودش و هم جیمین از بارداریش مطمئن شده بودن و نمیتونست بیشتر از این تو قصر،این موضوع رو پنهان کنه

به سختی جیمین رو راضی کرده بود چیزی به کسی نگه تا خودش بتونه مطرحش کنه..جیمین اعتقاد داشت تهیونگ بیش از حد حساسه و هر کسی که رفتار شاهزاده با امگا رو ببینه متوجه شدت علاقه اش به تهیونگ میشه...

ولی تهیونگ نمیتونست به علاقه‌‌ای که حتی مطرح نشده بود اطمینان کنه..چی میشد اگر مرد آلفا بچه‌شون رو نمیخواست؟

اگه مجبورش میکرد از بین ببرتش چی؟با اینکه تو کل دوران آشناییش با شاهزاده چنین برخوردی ازش ندیده بود،ولی اگر این اتفاق می‌افتاد تهیونگ چاره ای نداشت جز رفتن از قصر..نمیخواست بچه ای که هنوز حتی به طور کامل تشکیل نشده بود رو از دست بده...

7 RING - 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora