قبل خوندن پارت ووت یادتون نره از پارت لذت ببری 🫠🍓
سطل آب نمکی که روی زخم های صورتش پاشیده شد،باعث شد با فریاد به هوش بیاد
مرد رو به روش جلو اومد و در حینی که از موهاش میکشید تا صورتش رو بالا بیاره سرش فریاد زد
_با توام حروم زاده،کی بهت دستور داده بود؟
سرفه بی جونی کرد و خون جمع شده تو دهنش رو تف کرد:ن..نم.نمیدونم..من..ن.ندیدمش...
به سختی از بین نفس نفس زدن های پر دردش تونست حرف بزنه..مرد مشت محکمی تو شکمش زد که فریاد دردناکش رو بلند کرد
طرف دیگه اتاق مرد دیگه ای به آلفایی که عصبی روی صندلی در حال تماشای شکنجه شدن مرد بود نزدیک شد
_قربان،نگرانم بمیره..شما برای پیدا کردنش خیلی صبور بودید..اجازه بدید یکم آرومتر پیش بریم
اگه بمیره دستمون به کسی که پشت این اتفاق بوده نمیرسه..اون مرد تنها سرنخ این قضیه اس...
عصای توی دست مرد با صدای بلندی به زمین کوبیده شد،صدای گرفته اش به گوش آلفای شکنجه گر رسید
:برای امروز بسه،یکیو بیارید مداواش کنه
نمیخوام الان بمیره...نه حداقل به این راحتی،باید دردی که خانواده ام کشیدن رو بکشه...
با قدم های سنگینش از اتاق بیرون رفت،بی طاقت شده بود،سالها دنبال اون مرد بود و حالا....
:مهم نیست چقدر طول بکشه،شده زنده زنده بدنش رو ببرید
تا زمانی که بتونه حرف بزنه برام مهم نیست چه بلایی سرش میاد...فقط یه اسم بهم بده
پیشکار جوونش در رو باز کرد و عقب ایستاد تا اربابش داخل بشه
_نگران نباشید قربان..پیداش میکنیم
***
مات و مبهوت به دو مرد درشت هیکلی که با وسایل اندازه گیری درگیری اندازه زدن قسمتی از دیوار بودن خیره بود...
:قربان،میتونم بپرسم اونا دارن چیکار میکنن؟
جونگکوک تکیه اش رو از میز گرفت و به تهیونگ خواب آلود نزدیک شد
لبه تخت نشست و دستی تو موهای بهم ریخته پسرش کشید و با خونسردی جوابش رو داد
_دارن در اتاقت رو آماده میکنن
چشم های گرد شده تهیونگ تو صورتش چرخید تا اثری از شوخی ببینه
«میخواد بفرستتم تو یکی از اتاقهای مخفیش؟»
با فکری که به سرش زد وحشت زده به دیوار مقابلش زل زد
:چی؟..آ..آخه اتاق من که اونجا نیست من..من...
کلافه از من و من کردن و لکنتی که گرفته چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید که صدای خنده آلفا تو گوشاش پیچید
DU LIEST GERADE
7 RING - 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕
Werwolf🌿پایان یافته🌿 تهیونگ امگای یتیمی که بعد از رهاشدن توسط خانواده عموش، وقتی تنها و نیمه هوشیار از ترس راهزنا پنهان شده بود با جونگکوک،فرمانده و شاهزاده کشورش آشنا میشه... _ظاهرأ اینجا یه الماس سفید داریم •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••...