𝐏𝐚𝐫𝐭 17

9.3K 1.2K 289
                                    

کاور هیچ ربطی به فیک نداره فقط چون قشنگ بود گذاشتمش 😭😭

برای پایین آوردن تبش تو حوض آبی که سرد شده بود تو بغلش گرفته بودش...

کاری که جدیدا خیلی انجام میداد

بارها از صداهای دردناک تهیونگ از خواب بیدار شده بود و از درد کشیدنش عذاب کشیده بود

نمیخواست درد کشیدنش رو ببینه...

دیدن چهره عرق کرده و خیس از اشک تهیونگ

وقتی تو بغلش جمع میشد و صورتش رو به سینه اش فشار میداد که دردش رو تخلیه کنه،قلبش رو به درد می آورد...

موهای سفیدش رو نوازش کرد:دارم بهت درد میدم تهیونگ

میدونم و خودخواسته و ناخواسته دارم این درد رو بهت تحمیل میکنم

ببخش که انقدر خودخواهم رز من...

ببخش که باعث آزارت میشم پسرکم

ببخش که نمیتونم ازت دست بکشم...

فقط یکم دیگه...فقط یکم دیگه تحمل کن

قول میدم زود تموم میشه...

برف ها دارن آب میشن...

بهار داره میاد تهیونگ...

قول میدم وقتی خوب بشی میبرمت رودخونه...

بدنش رو خشک کرد و لباس گرمی بهش پوشوند و پشت بهش از پنجره به برف‌های آب شده و زمین گلی محوطه قصر زل زد...

نمیدونست چقدر اونجا ایستاده بود که با شنیدن صدای ضعیفش متوجه بیدار شدنش شد..

تو بلند شدنش بهش کمک کرد و بدن لرزونش رو تا میز نزدیک به پنجره همراهی کرد

مجبورش کرد یکم از غذایی که سرد شده بود بخوره

باید تقویت میشد،حتی ضعیف تر از قبل هم شده بود

کم میخورد و کم صحبت میکرد،آخرین باری که باهاش حرف زده بود رو یادش نمی‌اومد...

بی جون سرش روی میز گذاشت دست آلفا روی پیشونیش نشست

هنوز تب داشت...

_چیزی هست که دلت بخواد بخوری؟

بی جون سری به نفعی تکون داد

فقط دلش میخواست بخوابه... تو خواب کمتر درد میکشید

صدای نفس عمیق شاهزاده به گوشش رسید

پلکاش رو محکم بهم فشرد

«دارم اذیتش میکنم»

به سختی سرش رو بلند کرد و به مردی که خستگی و بیخوابیش از حاله تیره زیر چشماش مشخص بود زل زد

کل توانشو جمع کرد تا بتونه واضح صحبت کنه

:قربان...من..میخوام برم

7 RING - 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Onde histórias criam vida. Descubra agora