𝐏𝐚𝐫𝐭 10

8.3K 1.4K 160
                                    


چند شب آینده برخلاف شبهای گذشته خواب نسبتا راحتی داشت،حداقل تا صبح چند بار با درد از خواب بیدار نمی شد...

کتاب هدیه شاهزاده واقعا به درد بخور بود،کل دو سه روز گذشته باهاش تمرین کرده بود...

حتی مینهو هم متوجه پیشرفت قابل توجهش شده بود

تا نیمه شب بیدار میموند و از هر فرصتی برای تمرین کردن استفاده میکرد

کامل یادگرفته بود چطور چهره بکشه

هرچند هنوز خیلی مونده بود تا کاملا مسلط بشه

هر روز صبح قبل از اومدن ملکه نقاشیاش رو به مینهو نشون میداد و مرد بزرگتر اشکالات نقاشیش رو بهش میگفت و تهیونگ سعی میکرد روز بعد با برطرف کردنشون به پیشش بیاد...

برخورد ملکه اصلأ طوری که فکر میکرد نبود

خیلی خوش برخورد بود و کم و بیش ترس تهیونگ ازش ریخته بود

کار کردن باهاش سخت نبود و موقع کار شوخی میکرد و نمیذاشت فضای بینشون خیلی سرد باشه...

با اینکه موندن تو یه حالت برای چند ساعت خسته کننده بود هیچوقت غر نمیزد

وقتی نتیجه کارشون رو دید خیلی راضی بود و دستمزد خوبی هم بهشون داد...

روز قبل که از قسمت پشتی قصر برمیگشت متوجه روباه کوچک سفیدی شد که با پای زخمی گوشه ای پنهان شده بود...

بهش نزدیک تر شد و از رو زمین بلندش کرد،روباه ترسیده بود و بخاطر خونی که از دست داده بود بی‌حال بود

ولی با این وجود مقاومت کرد و خر خر کنان دستش رو پنجول کشید...

در حالی که دستش زخمی بود ولش نکرد و پارچه تو دستش رو دور حیوون زخمی پیچید

_زخمیت کرد؟

هول زده به سمت ملکه که به سمتش حرکت میکرد برگشت

تعظیمی کرد و سر به زیر ایستاد،روباه رو به خودش چسبوند و اهمیتی به کثیف شدن لباسش نداد...

دلش نمیخواست کسی اون حیوون بیچاره رو ببینه نمیخواست بخوان بخاطر پوستش بکشنش

ملکه نزدیکتر شد و دستش رو گرفت:بذار ببینمش،مگه تو نمیدونی اینا حیوونای وحشین؟

فکر نکردی آسیب میبینی؟

با لحن توبیخ گری گفت و مادرانه زخم دستش رو با دستمال بست...

تهیونگ شوکه به دستمال گلدوزی شده دور دستش نگاه کرد و روباه کوچک رو بیشتر به خودش فشرد

متوجه نمیشد این توجه ملکه از کجا میاد...

چیزی که نمیدونست این بود که ملکه به حدی نگران تنها موندن پسرش بود که جونگکوک به هر کسی کوچکترین توجهی نشون میداد،برای ملکه هم عزیز میشد...

7 RING - 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz