ووت و کامنت یادتون نره قبل شروع پارت🍓❤️
جیمین چشمهاش رو باز کرد و به پهلو روی بازوی مرد چرخید: هوم؟ چیشده؟
یونگی بدون باز کردن چشمهاش، بزاق خشک شده دهنش رو بلعید: من..یه کاری کردم
دستش رو به آرومی از زیر سر جیمین بیرون کشید و نشست، بدون نگاه کردن بهش ادامه داد: از پدرت اجازه گرفتم ازت..ازت درخواست ازدواج کنم...
نفسش رو محکم، طوری که انگار مدت طولانیای نگهش داشته بود بیرون داد و در انتظار جواب به صورت شوکه جیمین خیره شد
جیمین چند لحظه با صورت مبهوت بهش خیره شد و بعد پوفی کشید و زیر خنده زد: یه..یه لحظه..واقعا..باورم شد
بین خندههاش بریده بریده گفت و با شدت بیشتری خندید، بعد از چند لحظه وقتی سکوت عجیب یونگی رو دید خنده اش بند اومد و لبخند روی لبهاش جمع شد: جدی نبودی مگه نه؟
وقتی چهره بی حالت مرد تغییری نکرد چشمهاش گرد شد و نفسش بند اومد، چند دقیقه ای تو صورت هم زل زدن و در نهایت تنها حرفی که از بین لبهای جیمین با ناباوری بیرون اومد همین بود: چرا؟
_ یعنی چی چرا؟
:چرا میخوایی باهام ازدواج کنی؟_ جیمین من بچه نیستم، انقدری بزرگ شدم که بدونم از زندگیم چی میخوام، زمستون گذشته، کل شش ماهش، تک تک روزهاش برای من مثل جهنم گذشت
بعد تو اومدی، بهار من با تو شروع شد، خودم میتونم تغییراتی که به خاطر تو کردم رو ببینم...من نمیتونم بگم یه عشق افسانهای بهت دارم، میدونم که حس توام نسبت به من اینطوری نیست..ولی میتونم این اطمینان رو بهت بدم که خیلی بیشتر از این میتونم دوستت داشته باشم
تمام سعیم رو میکنم که بتونم لبخند روی لبهات بیارم و راضی نگهت دارم میدونی که انجامش میدم
خیره به چشمهای براق جیمین و اشکی که توشون حلقه زده بود، به سمتش برگشت و دستهاش رو گرفت
_ میخوام قبل از اینکه هر جوابی بهم بدی در مورد یه سری چیزها فکر کنی، مثلا اینکه من آلفا نیستم، فرومونی ندارم که تو آروم شدن درد هیتت کمکت کنه ولی قسم میخورم تو هیچ هیتی تنهات نذارم
من تو قصر کار نمیکنم که همیشه یه ظاهر مرتب و تمیز داشته باشم و با توجه به شغلم اکثرا لباسهام کثیفن، خونه ای که توش زندگی میکنم مثل عمارت پدرت بزرگ نیست و خدمتکاری هم ندارم که بتونه کارهات رو انجام بده ولی خودم هرچقدر که بتونم کارهای خونه رو انجام میدم...
از لحاظ جایگاه اجتماعی و خانواده هم مثل هم نیستیم، من فقط همینیم که داری میبینی، قطعاً برای بهتر شدن تلاش میکنم ولی خب..منم و خودم..کسی رو ندارم ازم حمایت کنه یا خانواده ای که پشتم بهشون گرم باشه و بتونم به خانواده ات نشونشون بدم
YOU ARE READING
7 RING - 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕
Werewolf🌿پایان یافته🌿 تهیونگ امگای یتیمی که بعد از رهاشدن توسط خانواده عموش، وقتی تنها و نیمه هوشیار از ترس راهزنا پنهان شده بود با جونگکوک،فرمانده و شاهزاده کشورش آشنا میشه... _ظاهرأ اینجا یه الماس سفید داریم •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••...